رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی

۸۳ مطلب با موضوع «امام زمان» ثبت شده است

هو الرحمن الرحیم

مرحوم آیت الله مجتهدی تهرانی (ره) :
یک روز در ایام تحصیل در نجف اشرف، پس از اقامه نماز پشت سر آیت الله مدنی،
دیدم که ایشان شدیدا دارند گریه می‌کنند و شانه‌هایشان از شدت گریه تکان می‌خورد،
رفتم پیش آیت الله مدنی و گفتم: ببخشید، اتفاقی افتاده که این طور شما به گریه افتاده‌اید؟
ایشان فرمودند: یک لحظه، امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دیدم
که به پشت سر من اشاره نموده و فرمودند:
" آقای مدنی! نگاه کن! شیعیان من بعد از نماز، سریع می‌روند دنبال کار خودشان
و هیچکدام برای فرج من دعا نمی‌کنند. انگار نه انگار که امام زمانشان غایب است!"
و من از گلایه امام زمان (عج) به گریه افتادم.

کتاب مهربان‌تر از مادر – انتشارات مسجد مقدس جمکران



آیت الله حاج میرزا احمد سیبویه، ساکن تهران،
از آقای شیخ حسین سامرایی که از اتقیای اهل منبر در عراق بودند، نقل کردند:
در ایامی که در سامرا مشرف بودم، در روز جمعه ای، طرف عصر به سرداب مقدس رفتم. دیدم غیر از من احدی نیست. حالی پیدا کردم و متوجه مقام حضرت صاحب الأمر علیه السلام شدم.
در آن حال صدایی از پشت سر شنیدم که به فارسی فرمود: به شیعیان و دوستان بگویید که خدا را به حق عمه ام حضرت زینب علیهاالسلام قسم دهند، که فرج مرا نزدیک گرداند.

ستاره ی درخشان شام ص 330، به نقل از شیفتگان حضرت مهدی علیه السلام ج 1، ص 251. 

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

ای سید و مولایم! آقاجان!
از تو ممنوم به خاطر تمام محبت‌هایی که در دوران دنیا به من ارزانی داشتی
و شرمنده ام که شاکر این همه نعمت نبودم،
اما امید به رحمت و کرم این خانواده دارم و با این امید زنده ام.
گرچه برای تربیت شدن و سرباز تو شدن تلاشی نکرده ام،
اما به آن امید جان می‌دهم که در آن روز موعود که ندا می‌دهند
از قبرهایتان بیرون آیید و به یاری مولایتان بشتابید، من هم به اذن مولایم در حالی که شمشیر به کمر بسته ام،
از قبر بیرون آمده و پای رکاب شما سربازی کنم، آرزوی بزرگی است، اما آرزو بر جوانان عیب نیست.
در دوران زندگی ام سعی کردم هیچ موضوع شخصی و دنیایی را از شما نخواهم و شما را قسم ندهم،
اما الان در حرم جدتان امام رضا (ع) شما را به مادرتان قسم می‌دهم
که همۀ جوانان این انقلاب اسلامی و در آخر این حقیر عاصی را برای نصرت خودتان تربیت کنید
و برای سربازی خودتان به کار گیرید.
آقاجان! به من می‌‌گویند تو زن و بچه داری، چرا به جهاد می‌روی؟
آقاجان! مگر من برای همسر و فرزندانم چه کرده ام؟ هرچه بوده از لطف و عنایت شما بوده است.
آقاجان! برخی نمی‌دانند وقتی من از تو جدا شدم،
آن روز باید نگران من شوند و ان‌شاءالله که آن روز را نبینند.
من، همسر و دو فرزندم خودمان را سربازانی در پادگان تو می‌دانیم،
حال یکی از این سربازان عزم مأموریت دارد و مشکلی پیش نمی‌آید؛ چون فرمانده بالای سر خانواده هست
و فقط باید مواظب باشیم تا از این پادگان اخراج نشویم،آقاجان!شما کمک مان کن،
زندگی چقدر شیرین می‌شود وقتی که پادگان تو شود و این زندگی همان بهشت است.

بخش‌هایی از وصیت‌نامه شهید مدافع حرم حمیدرضا اسدالهی



+ همش روزها داره میگذره , ثانیه هاو ساعت ها !
پس کی قراره دلتنگی و عاشقی کردن و دلباخته مولا شدن رو یاد بگیرم .... کی

خجالت کشیدن بلد هستم ؟ یا دیگه خیلی پرو شدم ......

ایت الله بهجت (ره):
کلامی که از زبان ما خارج می شود قبل از انکه به گوش خودمان برسد والله امام زمان میشنود ...

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

ما نسل سومی ها
امام را ندیده ایم  ... دیر رسیدیم !
همانطوری که اویس حسرت به دلش ماند،
ما هم حسرت شعار دادن در جماران به دلمان ماند ...
ولی عجیب بوی امام را از شما و سخنانتان , اقتدارتان , مهربانیتان استشمام میکنیم ..
ما از سادگی شما آقاجان فهمیدیم که سیره ی امام چه بود ،
فهمیدیم که نظام اسلامی کوخ نشینان،
با نظام اسلامی کاخ نشینان چه تفاوت هایی دارد ..
حضرت سید علی !
هرچند امام را ندیده ایم ،
اما لبخندتان عطر لبخند روح الله را برای ما زنده میکند ..
خاطرتان بی غم مولای ما ...



امام آمد ... مردم عزیز امام خمینی آمد
یک ملت سراپا شوق بوده اند،جنگیده بودند و منتظر..
منتظر واقعی!سی و چندی سال گذشته ..
مردم دگرگون شدند، علائق تغییر پیدا کردند ..
ماهمان مردمیم، ولی چه مرگمان شده ک برای اماممان شوق نداریم،نمی جنگیم،در فراغش نمی سوزیم؟
او بیشتر از ما منتظر است ..
سالهاست در تنهایی اش، هم و غمش حوائج ماست ..
ما کجاییم؟...
(
+)

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

مولا جانم مهدی زهرا , آقا اجازه!
دست خودم نیست خسته ام،در درس عشق، من صف آخر نشسته ام
یعنی نمی شود که ببینم سحر رسید؟
درس غریب "غیبت کبری" به سر رسید؟
آقا اجازه!
بغض گرفته گلویمان،آنقدر رد شدیم که رفت آبرویمان
استاد عشق! صاحب عالم! گل بهشت!
باید که مشق نام تورا تا ابد نوشت


تو را غائب نامیده‌اند، چون ظاهر نیستی، نه اینکه حاضر نباشی.
غیبت به معنای حاضر نبودن، تهمت ناروایی است که به تو زده‌اند و آنان که بر این پندارند،
فرق میان ظهور و حضور را نمی‌دانند.
آمدنت که در انتظار آنیم، به معنای ظهور است نه حضور و دل‌شدگانت که هر صبح و شام تو را می‌خوانند،
ظهورت را از خدا می‌طلبند نه حضورت را.
وقتی ظاهر می‌شوی، همه انگشت حیرت به دندان می‌گزند و با تعجب با خود می‌گویند
که تو را پیش از این هم دیده‌اند؛و راست می‌گویند، چرا که تو در میان مایی، زیرا امام مایی
جمعه که از راه می‌رسد، صاحب‌دلان دل از دست می‌دهند و قرار از کف می‌نهند و قافله‌ی دل‌های بی‌قرار،
روی به قبله می‌کنند و آمدنت را به انتظار می‌نشینند


اگر تمام دنیا ما را تحریم کنند باز خدا را داریم.اما اگر خدا تحریممان کند از دست هیچکس کاری ساخته نیست.بزرگترین تحریم بشریت بدست خدا انجام شده.خداوند مهدی(عج) را بر ما تحریم کرده است.
چون قدرشناس یازده مهدی اول نبودیم.

حاج آقا ماندگاری

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

پاهایم درد می کرد. خون از آن جاری بود. اما چون هنوز گرم بود درد نداشتم .
یک دفعه دیدم نور چراغ قوه به صورتم افتاد! چند عراقی از بالای تپه به سراغم آمدند.
سرم را کج کردم . دهانم را باز کردم و خودم را به مردن زدم . عراقی ها بالای سرم آمدند.
منتظر بودم که مرا به رگبار ببندند. چشمانم بسته بود.
یکی از آن ها به شدت دوربینی را که در گردنم بود کشید و بیرون آورد .
دیگری هم لگد محکمی به پهلویم زد. بعد هم راه افتادند و رفتند! مطمئن بودند که من مرده ام.
از طرفی بچه ها وقتی دیده بودند که عراقی ها به سمت من آمدند همه برگشتند.
درد پایم شدت گرفته بود. بدنم می لرزید. زیر لباسم یک نارنجک داشتم آن را در آوردم.
گفتم ضامن را بکشم و خودم را از بین ببرم. اما گفتم نه.
هر چه خواستم خودم را تکان دهم و روی زمین بکشم نشد.
یک باره در آن تاریکی و سرمای آذر ماه و با آن شدت درد به یاد مولایم امام زمان (عج)افتادم
گفتم:« آقا به دادم برس، آقا شما امید ما هستی من گنه کارم اما تنها امیدم شما هستی.»
بعد هم شروع به گریه کردم در آن شرایط همان طور که چشمانم پر از اشک بود احساس کردم
کسی دستم را گرفت و گفت:«بلند شو برویم!»
خوشحال شدم . گفتم:«بچه ها برگشتند.»گفتم:« کی هستی؟»
آن شخص گفت:«شما چه کسی را صدا زدی؟»
آمدم سرم را برگردانم که دیدم نمی توانم ! گردنم سالم بود.اما نتوانستم رویشان را ببینم.
فقط می دیدم که لباس سفید بلندی بر تن دارند.
آقا دستم را از زیر بغل گرفتند و حرکت کردند. عجیب بود.
من روی دو پای شکسته راه می رفتم و هیچ دردی نداشتم! دستم را آقا گرفته بود و راه می رفت.
همین طور که حرکت می کردیم ذوق زده شده بودم . من کنار قطب عالم امکان بودم .
با خوشحالی درباره ی جنگ و انقلاب پرسیدم آقا فرمودند:
« صبر داشته باشید . شما انقلاب کرده اید. ان شاءالله پیروزید.»
از آقا دوباره با اصرار درباره ی انقلاب و جنگ و شهادت سوال کردم
آقا فرمودند:« پیروزی نزدیک است. حالا که اصرار دارید دعای فرج بخوانید.»
خود آقا شروع کردند و من ادامه دادم: الهی عظم البلاء و برح الخفاء و انکشف اغطاء...
بعد دعای الهم کن لولیک را ادامه دادند.
بعد آقا به ستاره ای اشاره کردند و گفتند:
« این ستاره ی شیفته است که نشانه وقت نماز صبح است و.همین جا بنشین تا نماز صبح بخوانیم.»
بدن و لباس هایم خونی بود.با کمک آقا تیمم کردم.
آقا و مولایم با صدای زیبا و رسا شروع به گفتن اذان کردند.
میخواستم بگویم الان دشمن صدای ما را می شنود اما ساکت شدم.


آقا مرا به نزدیکی مواضع نیروهای خودی بردند. من از دور رضا(گودینی) را دیدم
با چند نفر از بچه ها ایستاده بودند. فریاد زدم و بچه ها را صدا کردم.
رضا به سمت من دوید و بقیه ی بچه ها هم آمدند . همان لحظه آقا دست مرا رها کردند و رفتند.
به محض اینکه بچه ها دور من را گرفتند دوباره درد به سراغم آمد
تشنگی شدیداٌ برمن غلبه کرد و افتادم!
وقتی بچه ها من را بلند کردند داد زدم :« آقا نرو ، آقا نرو ...»
که بچه ها فکر کردند من هذیان می گویم.
بچه ها فوراٌ جلوی دهانم را گرفتند تا عراقی ها صدایم را نشنوند
یکی از بچه ها (سردارشهید ابراهیم هادی) من را بر دوش گرفت و حرکت کرد.
ما هنوز در منطقه ی نفوذ دشمن بودیم.
من با خودم گفتم: « از این ماجرا هیچ حرفی نمی زنم. چطور بگویم؟ چه کسی باور می کند؟!»
بچه ها مرا به بیمارستان سر پل ذهاب رساندند. شب دومی که آنجا بودم خوابم نمی برد.
نیمه های شب احساس کردم کسی وارد اتاق شد.فکر کردم دکتر جراح است.
سلام کرد. آمدم نگاهش کنم که لرزه بر اندامم افتاد! یک باره فهمیدم مولای خوب من است
گفتم:« آقا چرا دوباره زحمت کشیدید و تشریف آوردید. من خوب شدم.ببینید حتی پایم قطع نشده!»
فرمودند:« من اینجا می آیم و سر می زنم.شما هم جریانی که برای خودت پیش آمده به مردم بگو.
بگو تا بدانند اسلام زنده است. خداحافظ.»
با گفتن خداحافظ سرم برگرداندم . دیگر کسی در اتاق نبود.

 تا شهدا , برای مردم بگو/ شهید ماشاءالله عزیزی

و حتما حتما (با تاکید فراوان عرض میکنم ) اینجارو مطالعه کنید و
برای این فرشته زمینی دعا کنید

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

آیت الله احمدی میانجی جمله ای را میگفتند که با گفتن آن اشک از چشمانشان سرازیر میشد میگفتند :
وقتی میبینم یا میشنوم که یکی از شیعیان امیر المومنین علیه السلام بد حجابی یا بی حجابی می گردد,
دلم می سوزد , زیرا آنان ناموس امام زمان (عج) هستند و بعد می فرمود :
آی جوان ها به نامحرم بد حجاب نگاه نکنید که
باید در روز قیامت به اهل بیت (ع) جواب پس بدهید !


به پهلوى شکسته فاطمه زهرا(س) قسمتان می دهم که،
حجاب را حجاب ‏را، حجاب را، رعایت کنید.
شهید حمید رستمى


آیت الله مشکینی (ره) می فرمودند : «علاوه بر اینکه حضرت حجت (ع) اعمالمان را می بینند ، هر هفته دو بار ملائک نامه اعمال را بصورت مکتوب به حضور ایشان عرضه می دارند. حضرت وقتی می بیند که فرد شیعه گناهی مرتکب شده و توبه نکرده گریه می کنند و می فرمایند: «باز هم گناهان ایشان باعث شد تا ظهور من به تأخیر بیافتد.»

  • سیــــده گمنــــام

 

هو الرحمن الرحیم

مولای‌ من‌، یا صاحب‌ الزمان‌(عج‌)!
چقدر آروز داشتم‌ که‌ شهادتم‌ در مقابل‌ دیدگان‌ و وجود مبارک‌ شما باشد؛
ولی‌ طولانی‌ بودن‌ غیبت‌ شما و اشتیاق‌ من‌ به‌ مولا و سرورانم‌ و اجداد پاکت‌،
موجب‌ شد که‌ نتوانم‌ بیش‌ از این‌ در انتظار بمانم‌.
از خداوند می‌خواهم‌ که‌ با این‌ شهادت‌،
اجر شهادت‌ در رکاب‌ شریف‌ شما را به‌ من‌ عطا فرماید

شهید عملیات استشهادی علی منیف اشمر

 

 

از مرحوم ایت الله بهجت سوال شد امام زمان کجا هستند ؟
فرمودند در قلب تو اگر با عملت ایشان را بیرون نکنی ...

 

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم


اون شب سید توصیه کرد شام کم بخور امشب کار داریم!
نیمه شب با هم سوار موتور هوندا 250 شدیم و رفتیم سمت اروند .
معمولاً برای سرکشی به پست ها این کار را انجام می دادیم .اما آن شب فرق می کرد .
رفتیم به سراغ یکی از خاکریز های به جا مانده از دوران جنگ.
آسمان پرستاره حاشیه اروند و نخل های آن صحنه زیبایی ایجاد کرده بود .
یاد شب عملیات در ذهنم تداعی شده بود.مدتی باهم راه رفتیم. سید ساکت بود و فکر می کرد.
بعد نشست روی خاکریز و دستش را کرد توی خاک و بالا آورد. مشت او پر از خاک بود .
رو به من کرد و گفت:
« مجید امروز وظیفه من و تو اینه که این خاکریز رو گسترش بدیم و ببریم تو شهرها!»
معنی این  حرف سید را نمی فهمیدم . خودش توضیح داد و گفت:
« تیر و توپ و تفنگ دیگه تموم شد! ما باید توی شهر خودمون، کوچه به کوچه ، مسجد به مسجد ،
مدرسه به مدرسه ، دانشگاه به دانشگاه کار کنیم. باد بریم دنبال جوان ها .
باید پیام این هایی که توی خون خودشون غلتیدند را ببریم توی شهر»
گفتم :«خب اگه  این کار رو بکنیم ، چی می شه!؟»
برگشت به سمت من و با صدایی بلندتر گفت:
« جامعه بیمه می شه. گناه در سطح جامعه کم می شه.مردم اگه با شهدا رفیق بشن،
همه چی درست می شه. اون وقت جوان ها می شن یار امام زمان (ارواحنا فداه).»
بعد شروع کرد به توضیح دادن : « ببین ، ما نمی تونیم چکشی و تند برخورد کنیم.
باید با  نرمی و آهسته آهسته کار خودمان را انجام بدیم .
باید خاطرات کوتاه و زیبای شهدا را جمع کنیم و منتقل کنیم. نباید منتظر باشیم که مارا دعوت کنند .
باید خودمان برویم دنبال جوان ها. البته قبلش باید روی خودمان کار کنیم.
اگه مثل شهدا نباشیم ، بی فایده است .کلام ما تأثیر نخواهد داشت .»
فراموش نمی کنم سید می گفت:« من فرصت زیادی ندارم.
به این آسمان پر ستاره اروند من بیشتر از ۳۰ سال عمر نمی کنم!
اما از خدا خواسته ام به من توفیق کار برای شهدا را بدهد.»
صبح روز بعد یک دفتر بزرگ آورد و به من نشان داد. گفتم :« این چیه؟!»
گفت: «منشور درست زندگی کردن!»
از دست او گرفتم و نگاه کردم. دیدم در تمام صفحات این دفتر ،بریدة روزنامه چسبانده!
در آن زمان روزنامه اطلاعات ستونی داشت به نام دو رکعت عشق.
سید تمام آن ها را بریده و به این دفتر چسبانده بود .
در هر صفحه درباره سیره و زندگی یک شهید توضیحاتی نوشته بود.
سید این ها را جمع کرده بود نه صرفاً برای روایتگری و خاطره گفتن ، بلکه برای عمل کردن به سیره شهدا

شهید سید مجتبی علمدار



معبـرهای ما فرق میکند با معبر شمــــا !!
نوع سیم خاردارهایش ، مین هایش ...
تخریب چی هایتان را بفرستید ..
اینجــــــا ،گرفتار ِمعبــــــر ِنفسیم ... گناه احاطه کرده تمام خاکریزهایمان را ..


اگر تو سیم خار دارهای نفس، گیر کرده باشیم،
توفیق رد شدن از سیم خاردارهای دنیا نصیبمون نمیشه و‌ شهادت یه آرزو میمونه ...

میفهمی رفیق حسرتش به دل میمونه .....


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

ابراهیم را دیدم ؛ خیلی ناراحت بود ؛ پرسیدم چیزی شده ؟
گفت: دیشب با بچه ها رفته بودیم شناسایی؛ هنگام برگشت درست مقابل مواضع دشمن
ماشا الله عزیزی رفت روی مین و شهید شد. عراقی ها تیر اندازی کردند ما مجبور شدیم برگردیم
تازه فهمیدم ابراهیم نگران بازگرداندن همرزمش بوده...
هوا که تاریک شد و ابراهیم حرکت کرد ...
و نیمه های شب برگشت ؛ آنهم خوشحال و سرحال ...!
مرتب داد میزد امدادگر ؛ امدادگر ... سریع بیا، ما شاالله زنده است!
بچه ها خوشحال شدند ... مجروح را سوار آمبولانس کردیم و فرستادیم عقب...
ولی ابراهیم گوشه ای نشست و رفت توی فکر ...
رفتم پیش ابراهیم گفتم چرا توی فکری؟
با مکث گفت ماشالله وسط میدان مین افتاد؛ آنهم نزدیک سنگر عراقی ها ...
اما وقتی رفتم انجا نبود ... کمی عقب تر پیدایش کردم و در مکانی امن!!!
بعد ها ماشاالله ماجرا را  اینگونه توضیح داد:
خون زیادی از من رفته بود و بی حس بودم,عراقی ها هم مطمئن بودند زنده نیستم.
حال عجیبی داشتم ... زیر لب فقط میگفتم: یا صاحب الزمان (عج) ادرکنی
هوا تاریک شده بود؛ جوانی خوش سیما و نورانی بالای سرم آمد, چشمانم را به سختی باز کردم.
مرا به آرامی بلند و از میدان مین خارج کرد ... و مرا به نقطه ای امن رساند
من دردی احساس نمیکردم
آن آقا کلی با من صحبت کرد؛ بعد فرمودند کسی میآید و شما را نجات میدهد. او دوست ماست!
لحظاتی بعد ابراهیم آمد. با همان صلابت همیشگی مرا به دوش گرفت و حرکت کردیم
آن جمال نورانی ابراهیم را دوست خودش معرفی کرد ؛ خوشا به حالش...

سلام برا ابراهیم صفحه 117 و 118

+ آنقدر مدام فکرم مشغول عکس پروفایل و استاتوس هایمان بودیم؛
غافل شدیم از اینکه پیش اماممان چه وجهه ای داریمم و وضعیتمان،نامه ی اعمالمان
پیش مولا چگونه هستش...
آنقدر در این فضا وقتمان را با انبوهی از جمعیت گذراندیم،
فراموش کردیم تنهایی و غربت امام زمانمان را... +
آن چنان حضور در این فضا را برای خود لذت بخش کردیم،
که کم کم غافل شدیم از لذت مناجات و درددل خصوصی با مولا

چقدر با آقا دوست هستیم ؟!


عید امامت و ولایت مولایمان امام زمان(عج) مبارک

بیایید یلدا را اینگونه تعریف کنیم :

ی: یاصاحب الزمان
 ل: لِوایت راعَلَم کن
         د: دیگر جدایی بس است
          ا: اللهم عجل لولیک الفرج


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

 فاطمه امشب به سامرّا عزا برپا کند    دیده را به یاد امام عسکری دریا کند

ای خوش آن چشمی که امشب با امام عصرخود   خون دل جاری به رخ در مرگ آن مولا کند





رسم بر این بود که هرگاه امامی به شهادت می رسید، مردم در محضر فرزند و جانشینش حاضر می شده
و ضمن عرض تسلیت با او بیعت می کردند.
  دعای عهد فراموشتون نشه!
اللهم انی أُجدد له فی صبیحةِ یومی هذا....عهداً و عقداً و بیـــــعتــــاً
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شهادت امام حسن عسکری علیه السلام تسلیت.
در مظلومیتش همین بس که لقبش عسکری است!


  • سیــــده گمنــــام