هو الرحمن الرحیم
وقتی آن شب فراموش نشدنی هزینه تعویض موکت فرسوده کف اتاقش
در نخست وزیری را که مبلغی ناچیز (۲۵۰۰ تومان ) شده بود
نپذیرفت و توضیح می خواست گفتم :
شما نخست وزیرید! شخصیت هایی از داخل و خارج به دیدنتان می آیند
لابد این مقدار اصلاح و هزینه به مصلحت بود
وانگهی هر چند انقلاب شد و شکل حکومت و شیوه خدمت تغییر یافته
اما ضرورت زمان نمی شناسد و... او که فکر می کرد
شاید مقصودش را خوب درک نکرده ام با نگاهی نافذ و نگران گفت :
من چگونه نخست وزیری باشم که روی موکت با کفش راه بروم اما
باشند مردمی محروم که چیزی نداشته باشند روی آن بخوابند!
من اگر بخواهم فارغ از دنیای محرومان جامعه با این وسایل و امکانات رفاهی
زمامداری کنم سخت اشتباه کرده ام !
نه برادر! من با محرومیت انس و عادت دارم
دوست دارم وقتی شب سر بر بستر می گذارم
نباشند محرومانی که من از حال آنها غفلت کرده باشم
شهید محمد علی رجایی
روزی ابراهیم جمال (مردی شتر چران در بیابان) برای کاری در خانه ی علی ابن یقطین وزیر آمد آن روز علی ابن یقطین مشاغلی داشت و اذن ملاقات با وزیر به او داده نشد و همان سال علی ابن یقطین عازم سفر حج شد و قبلا در مدینه به در خانه ی امام کاظم علیه السلام آمد، اما اذن ملاقات داده نشد او سخت مضطرب شد و سه روز بعد در بیرون منزل، خدمت امام علیه السلام رسید و پس از عرض احترام و ادب پرسید: ای مولای من، از من چه تقصیری سر زده است که به خانه ی خود راهم ندادید؟فرمود: بدان سبب بود که تو ابراهیم جمال را به خانه ات راه ندادی امسال حج تو مقبول درگاه خدا نخواهد بود تا ابراهیم از تو راضی گردد و عفوت کند
علی گفت: ای سید و مولای من، من اکنون در مدینه ام و ابراهیم در کوفه است و موسم حج نزدیک است؛ من چگونه میتوانم ابراهیم را ببینم و از او رضایت بطلبم؟
فرمود: من وسیله برایت فراهم میکنم و به کوفه میرسانمت تو شب که شد برو به بقیع، اما احدی از اصحاب و غلامانت آگاه نشود. آنجا شتری زین کرده و آماده میبینی، آن را سوار شو و در کوفه بر در خانه ی ابراهیم جمال پیاده شو
علی شب به بقیع رفت و سوار بر شتر شد. در یک لحظه خود را در کوفه بر در خانهی ابراهیم جمال دید. از شتر پیاده شد، در را کوبید. ابراهیم پشت در آمد و پرسید کیست؟ صدا آمد که علی ابن یقطینم.ابراهیم از شنیدن این اسم، حیرت زده شد که در این وقت شب جناب وزیر در خانهی من چه میکند؟علی صدا زد: ای ابراهیم، بیا که کارم گیر کرده و مشکلم جز به دست تو حل نخواهد شد؟ از این حرف، ابراهیم متحیر شد که من چه کارهام که گره از کار وزیر خلیفه بگشایم؟ در را باز کرد و وزیر را مقابل خود دید. عرض احترام و ادب کرد. علی داخل شد و گفت: ای ابراهیم، مولای من به خاطر تو از من روگردان شده و فرموده: تا ابراهیم از تو راضی نشود، من از تو راضی نخواهم شد و خدا نیز عملت را قبول نخواهد کرد. حالا آماده ام از تو رضایت بطلبم. مرا ببخش و از تقصیرم در گذر
ابراهیم اظهار شرمندگی کرد و گفت: من کسی نیستم؛ خدا و رسول و امامان علیه السلام از تو راضی باشند. اگر هم چیزی بوده، من از تو کمال رضایت دارم
علی گفت: اگر از من راضی هستی، این کار را که میگویم انجام بده. من صورتم را روی خاک میگذارم، تو پای خودت را روی صورت من بگذار و آن را زیر پای خودت بمال
ابراهیم گفت: این بی ادبی را هرگز نمیکنم
علی گفت: من هم از در خانه ات نمیروم، مگر این که آنچه گفتم انجام بدهی. او را قسم داد تا ناچار ابراهیم پذیرفت. علی ابن یقطین وزیر صورت خود را روی خاک گذاشت و ابراهیم جمال شتر چران پای خود را روی صورت او گذاشت و زیر پای خود مالید
علی در آن حال میگفت:
اللهم اشهد؛
خدایا، تو شاهد باش که اطاعت امر مولایم کردم
از جا برخاست و از ابراهیم متشکرانه خداحافظی کرد و سوار بر شتر شد و همان لحظه خود را در مدینه بر در خانهی امام کاظم علیه السلام دید. از شتر پیاده شد و امام علیه السلام در به روی او گشود و به او خوش آمد فرمود
بحارالانوار جلد 48 صفحه 105
" میدانید رفقا ما هم مسئولیم"
یکی مسئول وجودش، یکی مسئول شمکش ، یکی پدر خانواده و مسئول زن و بچهاش، دیگری بر ادارهای حکومت میکند و کارمندها را برده خودش میداند، هرکسی به دایره وجودی خودش مسئول است میزی کوچک از فردی کوچک، مستبدی بزرگ میسازد! عنوانی کوچک مثل دکتر و مهندس پشت اسمی کوچک از او دیکتاتوری بزرگ میسازد! دیکتاتوری به وسعت یک میز، یک اداره، یک خانواده ..