رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی

۳۳۷ مطلب با موضوع «شهدا و شهادت» ثبت شده است

هو الرحمن الرحیم

پیامی به همسر گرامی و والدین ارجمندم , به دخترم دروغ نگویید!
نگویید من به سفر رفته‌ام , نگویید از سفر باز خواهم گشت ,نگویید زیباترین هدیه را برایش به ارمغان خواهم آورد
به دخترم واقعیت را بگویید، بگویید بخاطر آزادی تو هزاران خمپاره دشمن سینۀ پدرت را نشانه رفته‌اند
بگویید خون پدرت بر تمام مرزهای غرب و جنوب کشورش پریشان شده است
بگویید موشک‌های دشمن انگشتان پدرت را در سومار دست‌های پدرت را در میمک پاهای پدرت را در موسیان
سینه پدرت را در شلمچه چشمان پدرت را در هویزه حنجرۀ پدرت را در ارتفاعات الله اکبرخون پدرت را در رودخانۀ بهمنشیر و
قلب پدرت را در خونین شهر پرپر کرده‌اند
اما ایمان پدرت در تمام جبهه‌ها می‌جنگد
به دخترم واقعیت را بگویید!
بگذارید قلب کوچک دخترم ترک بردارد و نفرت همیشگی از استعمار در آن بدواند
بگذارید دخترم بداند که چرا عکس پدرش را بزرگ کرده‌اند چرا مادر دیگر نخواهد خندید
چرا گونه‌های مادر بزرگش همیشه خیس است چرا عموهایش، محبتی بیش از پیش به او دارند
و چرا پدرش به خانه بر نمی‌گردد بگذارید دخترم به‌جای عروسک بازی نارنجک را بیاموزد
به‌جای ترانه، فریاد را بیاموزد
و به‌جای جغرافیای جهان، تاریخ جهان خواران را بیاموزد
به دخترم دروغ نگویید , نمی‌خواهم آزادی دخترم، قربانی نیرنگ جهان‌خواران باشد
به دخترم واقعیت را بگویید می‌خواهم دخترم دشمن را بشناسد
امپریالیسم را بشناسد استعمار را بشناسد
به دخترم بگویید من شهید شدم
بگذارید دخترم تنها به دریای خون شهیدان هویزه بیندیشد
سلام مرا به دخترم برسانید و این اشعار را که نوشتم برایش نگهدارید که بزرگتر شد خودش بخواند
شهیدان زنده‌اند الله اکبر
بخون غلطیده‌اند الله اکبر



نامه شهید غواص حجت‌الاسلام محمد شیخ شعاعی خطاب به دخترش


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

آقـا ابـراهـیـم هـادی  !
صدای مرا میشنوی ، کمک !
من و بچه ها گیر افتادیم در تله ی دشمن! تلفن همراه من کار نمیکند بدرد نمیخورد
هرچه گشتم برنامه بیسیم نداشت تا با تو تماس بگیرم گفتم میخواهم با بیسیم شما تماس بگیرم
گفتند گوشی شما را چه به بیسیم شهدا !
اما من همچنان دارم تلاش میکنم تا صدایم را به شما برسانم اگر میشنوید ما گیر افتادیم
بگو چطور آن روز وقتی به گوشَتان رساندند که دخترهای محل از فرم هیکل شما خوششان آمده ،
از فردایش با لباس های گشاد تمرین کشتی میرفتید ؟ تا چشم و دل دختری را آب نکنید !
اینجا کُشتی میگیریم تا دیده شویم لاک میزنیم تا لایک بخوریم
شما حتما راهش را بلدی که به این پیچ ها خندیدی و دنیارا پیچاندی!
و ما در پیچ دنیا سرگیجه گرفتیم !
آقـا ابـراهـیـم هـادی !
اگر صدایم را میشنوی، دوباره اذانی بگو تا ماهم مثل بعثی ها که صدایت را شنیدند و راه را پیدا کردند
راه را پیداکنیم ..
راه را گم کردیم که به عشق سیب زمینی های سرخ کرده ی مک دونالد آنقدر ذوق زده شدیم و پایکوبی کردیم
تا آقــا گـفـت لـطـفـا متـانتـتان را حـفـظ کنـید !
اگر از جبهه برگشتی کمی از ان غیـرت های نـاب بسیجی ها را برایمان سوغات بیاور؛
تا ماهم مثل شما حرف اماممان را زمین نگذاریم ...



حـضـرت مـاه :

دلم میخواد داد بکشم که من تند رو هستم , اصلا می خواهم در دوست داشتن تان افراط کنم
اصلا می خواهم از همان هایی باشم که بهشان می گویند افراطی
دلم می خواهد به من بگویند بسیجی بی ترمز
اصلا می خواهم تک تک لحظات زندگی ام را با فکر شما برنامه ریزی کنم
می خواهم از همان هایی بشوم که می شوند وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ
می خواهم فریاد بزنم که در رکاب شما می خواهم بشوم أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ
می خواهم اینکه عاشقتان هستم را جار بزنم
اصلا دلم می خواهد بابت این عاشقی زجر بکشم حرف بشنوم سرزنش بشوم
اصلا دلم می خواهد بابت این عشق تاوان بدهم
دلم می خواهداز دست بدهم  هر آنچه دوستش دارم اما این عشق را از من می گیرد
جدا شوم از هر آن کس که تو را از من می‌گیرد
اصلا مهم نیست
چه می پندارند
چه می گویند
چه می بافند...
من هستم و یک جان... که کف دست گرفتم برای فدا شدن در این راه 



  • سیــــده گمنــــام


هو الرحمن الرحیم

فقط از شهدا جنگیدنشونو یاد گرفتیم

غافل از خودسازی هاشون
عباداتشون
رفتارشون
اخلاقشون
زندگیشون
و

.....


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم
کم کم به راه رفتنش مشکوک شدیم.
از او خواستیم تا پایش را ببینیم و آنجا بود که فهمیدیم زخمی شده است.
با هم برای تعویض پانسمان پایش به بیمارستان رفتیم و هنگامی که پرستار پانسمان پایش
را از روی زخم جدا می‌کرد تا آن را ضدعفونی کند، مصطفی مدام می‌گفت: «الله‌اکبر،‌الله‌اکبر».
در این حین یکی از پزشکان که صدای برادرم را می‌شنید با لحنی خاص پرسید:
« این بسیجی‌های‌الله اکبری دوباره آمدند؟. مگر می‌خواهند خط بشکنند»؟
مصطفی بعد از پانسمان پایش به دیدار آن پزشک رفت و از او پرسید:
«اگر قسمتی از بدنتان زخمی باشد و روی آن را بدون بی‌حسی ضدعفونی کنند و
حتی بخشی از آن را «بکنند»، شما احساس درد نمی‌کنی؟»
پزشک جواب داد: «خب چرا».
برادرم ادامه داد: «آقای دکتر ما در قرآن آیه‌ای داریم که می‌فرماید:
«الابذکر الله تطمئن القلوب».
من برای آنکه درد را تحمل و یا فراموش کنم،این ذکر را به زبان می‌آوردم.»
دفعه بعد که برای پانسمان جراحت پایش به بیمارستان مراجعه کردیم،
دیدیم که همان پزشک آن آیه را قاب کرده و بر روی دیوار و بالای سرش نصب کرده است

شهید مصطفی مبینی

عملیات «بدر» شد
ما می‌خواستیم حرکت کنیم آقای جعفر طهماسبی رو به مصطفی گفت:
«مصطفی تو این بار دیگر حتماً رفتنی هستی!»
مصطفی قرآن را باز کرد، آیه 12 سوره طه آمد

«إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» مصطفی گفت: «من این بار رفتنی هستم...».
مصطفی ظهر روز ششم عملیات در شرق دجله کنار ما نماز می‌خواند که خمپاره آمد
خورد به پهلویش در حال جان دادن بود که ما آوردیمش عقب و شهید شد
...
بعضی‌ها با قرآن چنین سَر و سِر دارند


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

خوب شد شهدا وایبر و واتس اپ و تلگرام و اینستاگرام ندارند !
و الا حتما یک نفر از این ضد انقلاب های مخالف اسلام در این گروه های اجتماعی ادشان میکرد ؛
بعد هم با منشنی مثلا مینوشت :
@ hemmat @ , jahanara
بیایید ببینید آخر هم حرف ما شد! جان و جوانی تان را برای چه از دست دادید؟
پرتکرار ترین وصیتتان که "خواهرم حجابت برادر م نگاهت" بود را در این پروفایل ها ببینید !
و چه حالی پیدا میکردند همت و جهان آرا
وقتی آبشار موهای رنگارنگ ناموس وطن را بدون حجاب درآغوش مردانشان میدیدند ..
1، 2 ، 3 ! لبخند بزنید ! چیک !
لبخند بزنید
لبخند بزنید به اعتقاداتمان
که زیر چکمه های GM TV و manoto و FARSI 1 له شد
لبخند بزنید به غیرتی که از مردانمان گرفتند تا با هیکل و مدل آرایش ناموسشان به همدیگر پز بدهند
لبخند بزنید به بازی ای که خوردیم و کلاه گشادی که فهمیدند چگونه سرمان کنند !
جالب تر؛ آن موقعی میشد که یکنفر همان موقع یکی از این پست های بانمک میگذاشت :
انگار خون شهدا فقط به چهار لخته موی لُخت ما حساسیت داشت !
فکر کنم دیگر طاقت نمی آوردند :
Hemmat is typing :
خواهرم !
دزد که بر خانه مان زدیک وقت نان و آب مان را میبرد
سخت است ولی دوباره کار میکنیم و در می آوریم اما سخت تر موقعی است
که چیزی پیدا کندو آب رویمان را ببرد ..
آن وقت حاضریم زندگیمان را هم بدهیم تا آن را از چنگش در بیاوریم !
نان که سهل است غیرت آن چیزی است که برایش خونمان را هم میدهیم
Jahan ara is typing :
بچه ها !
شهر اگر سقوط کرد فدای سرتان دوباره میجنگیم و پسش میگیریم
مواظب باشید ایمانتان سقوط نکند !

Hemmat left group
Jahanara left group

+ متن برای من نیست یکی از دوستانم برام فرستاده بود گذاشتم اینجا ...


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم
اغلب شما بزرگواران حاج آقا جواد تاجیک مشاور سردار باقرزاده و دبیر ستاد مرکزی راهیان رو میشناسید
ایشون تو یکی ار روایتگری هاشون نقل می کردند  که :
اوایل محرم سال 92 مجموعه ای از خواهران قرآنی شرق تهران اومدن معراج شهدا
تا شهدای تازه تفحص شده رو زیارت کنن و از بنده هم دعوت کردن تا برای خواهران روایتگری کنم
شهدا اون روز خیلی تحویلشون گرفتن
بعد از اتمام مراسم، مسئول شون بهم گفت:
"یکی از خواهران ما دیشب خواب دیده در مراسمی شرکت کرده و بعد از مراسم،
مردجوانی دنبالش آمده و صداش کرده و گفته:
من از این به بعد مراقب تو هستم!
خواهر با تعجب سوال کرده شما کی هستید؟
مردجوان گفته من "محمدمنتظری" هستم.
امروز که آمدیم معراج، دیدیم همه شهدا گمنام هستند الا شهیدی که بر بالای تابوت همه شهدا قرار داشت
و روی تابوتش نوشته شده بود:
شهید محمد منتظری
و حالا اون خواهر دیگه تو حال خودش نیست..."


عکس دیدار والدین شهید محمد منتظری با عزیزشون پس از 30 سال


+ این روزها اخبار و روزنامه ها و سایت ها را که میبینم  و یا حتی بین مردم از توافق و دبه آمریکا
سخن می شنوم به سخنان امام که نگاه میکنم دلم قرص می شود
اماما آنقدر سخن شما محکم و دلنشین هست که دلم قرص قرص مانده تا ابد تا لحظه شهادت ان شالله

" کسی تصور نکند که ما راه سازش با جهانخواران را نمی‌دانیم؛ولی هیهات که خادمان اسلام به ملت خود خیانت کنند.
که اگر بند بند استخوان‌هایمان را جدا سازند،اگر سرمان را بالای دار برند،
اگر زنده زنده در شعله‌های آتشمان بسوزانند،
اگر زن و فرزندان و هستیمان را در جلو دیدگانمان به اسارت و غارت برند،

هرگز امان‌نامه کفر و شرک را امضاء نمی‌کنیم.

امام خمینی(ره) / صحیفه امام / جلد ۲۱ / صفحه98


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

خدایا تو می دانی که من باور نمی کنم که شهید شوم
لیکن صفت رحمانیت و رحیمیت تو امیدوارم کرد و همواره
با در نظر گرفتن این صفت است که خود را آماده ی رزم و شهادت می کنم
خدایا مرا ببخش و از تقصیرات و گناهانم بگذر
بگذار عاشقانه شهید شوم و عاشقانه پای در وادی عشق بنهم

 شهید غلامحسین طالبی


+ حاج حسین یکتا تو یکی از روایتگری هاشون میگفتن :
میگفت به شهید گفتم ؛
چرا برای ما دعا نمیکنید که شهید بشیم
میگفت ما دعا میکنیم براتون شهادت مینویسن ، ولی گناه میکنید پاک میشه

یک لحظه غفلت ، یک گناه، صد سال ادمو عقب میندازه 


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

مجتبـی میرزاجانپــور :
شهیـد،
قهرمان تویـی که خودت رافدای امـروز مـن کردی،
بـدون آنـکه من را ببینـی



+ پیروزی در والیبال رو مدیون این شیرمرداییم

+ضمن تبریک پیروزی غرورآفرین تیم ملی والیبال کشورمان , چقدر خوب بود جوانان عزیزی که دیشب به خاطر برد ایران به شادی و ابراز احساسات پرداختند , رعایت مناسبت شب وفات حضرت خدیجه (س) را هم داشتند و کمی خوددار بودند ، فراموش نکنیم که ما هرچه داریم از پیامبر عظیم الشان اسلام و اهل بیت پاک آن حضرت داریم , سالروز وفات حضرت خدیجه (س) تسلیت .

تو به اسلام مادری کردی , تو به توحید یاوری کردی
عصمت از دامنت چنان جوشید , که به مریم برابری کردی



  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

مدافع حرم آل الله؛
شهید راه خدا و اسلام ناب محمدی (ص)؛
جوان 25 ساله تبریزی "حامد جوانی" بال در بال ملائک به سوی خدا جاودانه شد
حامد جوانی چندی پیش در درگیری با تروریستهای تکفیری درسوریه مجروح
ودربیمارستان بقیه الله تهران بستری شده بود، که به علت شدت جراحات وارده، به درجه شهادت نائل آمد



+مــرا جدا کـن ٬ از اهل زمــیـــن !
دستم را بـگیـر …
مـیخـواهم ٬ در دنیای آرام تـــو آرام بـگـیــرم . . .


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الحیم

شب خواستگاری مادرش گفت: که ما فردا شب برای صحبت های آخر می آئیم
فردا شب که شد ساعت 8 شب آمدند
حاج علی مثل شب قبل با لباس فرم سپاه از منطقه آمده بود و من با ایشان توی اتاقی نشستیم و
با هم صححبت کردیم البته بیشتر او صحبت می کرد. خوب بخاطر دارم که گفت: هدف از ازدواج این است که سنت پیامبر و دستور اسلام را اجرا کنم در روش زندگی ما باید حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه زهرا(س) را الگوی خودمان قرار دهیم و شرایط زندگی من این گونه است ممکن است یک روز در کنار شما باشم و شاید تا آخر عمر نباشم و به این مسئله تاکید داشت و اینکه مرد انقلابم و زندگیم دست خودم نیست. کتاب ازدواج در اسلام را بمن داد تا مطالعه کنم و گفت: اگر با این شرایط من راضی هستی بسم ا... و اگر هم نه مشکلی نیست
واقعا تمام حقایق خودش را برای من گفت....

امروز 4 تیر سالروز شهادت سردار هور , شهید علی هاشمی


جبهه یعنی شـور یعنی عاشقـی
 شیـر مردی چـون علــــی هاشمـی



+ سراغش را دائم میگرم و جویای حالش هستم .... نگرانش هستم
کمی به گذشته بر میگردم , فقط حدود یک سال پیش ....
با شوق فراوان از مراسم عقد و عروسی و دو سرویس طلا میگفت , از عشق میگفت
میگفت چندسالی با هم دوست بودیم , خوب همدیگر را شناختیم ,
به اجبار و با اصرار و با جلوی پدر و مادر ایستادن بالاخره آن ها را راضی میکند که آن ها راضی به این ازدواج شوند ...
میگفت اول باید عاشق شد بعد ازدواج کرد , آنقدر گفت و گفت که بغل دستیم برگشت به من گفت :
فکر میکردم این کارها عاقبت نداره ولی فکر کنم اشتباه فکر کردم ....
حالا بعد یک سال شنیدم راه پله های دادگاه را بالا پایین می روند ... طلاق .
رفیق 21 ساله ام به ناراحتی اعصاب دچار شده و این ناراحتی به اعصاب دستانش آسیب وارد کرده و لرزش دست گرفته ...
و مادر بیچاره او به فشار خون مبتلا طوری که فشار به 20 هم میرسد
دو سرویس طلا فقط برای یک هفته بوده بعد یک هفته به مادر پسر تعلق میگیرد ,
در مدت این چندسال دوستی , خبر نداشته که مرد رویاهای او دست بزن داشته و شکاک هستش
بهتر است چیز بیشتری نگویم , حتی نوشتنش حالم رو بد میکنه
یکی اینطور خودش انتخاب میکند
و دیگری کار را به خدا واگذار میکند و با خدا معامله میکند ... یادتان که هست ؟ (+)
و یکی دیگر هم هست از شهدا کمک میگیرد شهدارا واسطه میکند از امام زمان کمک میگیرد
و حالا هم خودش و هم همسرش هردو خادم الشهدا هستند

به خدا اعتقاد داریم ولی اعتماد نداریم


  • سیــــده گمنــــام