رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی

۲۶ مطلب با موضوع «حرف دل» ثبت شده است

هو الرحمن الرحیم

الهی عظم البلاء....

 

 

شهادت یک واژه و راهِ 
تمام نشدنی است ...
و آنقدر دست یافتنی است که هرکس می تواند، آرزویش را داشته باشد
و امیدش را هم به دل ، که حتما به آن دست خواهد یافت 
و اما هر آرزویی بهایی دارد 
بعضی ها با پول به آرزوهایشان می رسند
و ما با جان ...
و جان دادند ، آدم شدن می‌خواهد 
خالص و مخلص شدن می‌خواهد ...
سختی و درد کشیدن می خواهد !
و همه ی اینها ...
رفاقت با امام زمان را می‌خواهد!
و زیر قول ، نزدن هایمان را می خواهد 

 

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

با همه محبتی که من و حمید به هم داشتیم و صمیمیتی که بین ما موج می زد
ولی کنار بقیه رفتارمان عادی بود
هر جا که میرفتیم عادت نداشتیم کنار هم بنشینیم
می‌خواستیم اگر بزرگتری هم در جمع ما هست احترامش حفظ شود
این کار آنقدر عجیب به نظر می آمد که به خوبی احساس کردم
حتی برای فاطمه خانم سوال شده که چرا ما جدا از هم نشستیم
حدسم درست بود موقع برگشت حمید گفت میدونی آبجی فاطمه چی میگفت
از من پرسید مگه تو با فرزانه قهری چرا پیشه هم نمیشینید
گفتم  تو چه جواب دادی
حمید گفت به آبجی گفتم یه چیزهایی هست که حرمت داره
من و فرزانه با هم راحتیم ولی قرار نیست همیشه کنار هم بشینیم
بین خودمان اگر همدیگر را عزیزم,عمرم ,عشقم صدا می کردیم
ولی پیش بقیه به اسم صدا می کردیم
حمید به من می‌گفت خانوم من می‌گفتم حمید آقا
دوست نداشتیم و بقیه اینطوری فکر کنم که زندگی ما تافته جدا بافته از زندگی آنها است

 

گفت: از سوریه که زنگ میزنم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم. گفتم: پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو "یادت باشه" من منظورت رو میفهمم. از پیشنهادم خوشش آمده بود، پله هارا که پایین میرفت برایم دست تکان میداد و باهمان صدای دلنشین چندباری گفت:یادت باشه، یادت باشه. لبخند زدم و گفتم یادم هست، یادم هست… 


شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی 

کتاب یادت باشد صفحه 90

 

 

 

میدونی رفیق جملات عاشقانه ای که برای همسرت تو پست و داستان و استوری ها
می نویسی قبل از این که همسرت بخونه اون رو چندین نفر خوندنش
مثل این میمونه که بخوای از دستفروش یک وسیله که هزاران عابر پیاده بهش دست زدن و کلی گرد و غبار خیابون روش رو نشسته رو به عنوان هدیه براش بخرید همین‌قدر ناخوشایند

رفیق قرار شد عاشقانه با هم زندگی کنید می دانیم مذهبی ها عاشق ترند ولی برای هم برای خدا در زندگی خلوت و خصوصی خودشان نه اینکه تمام عاشقانه های شان را جار بزنند و دلها را ....

حال ببین چطور در دنیای مجازی و واقعی مقابل چشم امام زمان و حضرت زهرا و شهدا با همسرت چطور رفتار میکنی ؟!

عاشقانه و خدایی و با اخلاص 
یا ریاکارانه و برای دل مردم و  نارضایتی امام زمان  (عج) ...


 

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ

چشمها او را نمی‌بینند؛ ولی او همه چشمها را می‌بیند . . .انعام ۱۰۳
 

وقتی نگاهت به نامحرم افتاد
و آن وقـت هایی که درخلوت و تنهاییچشمت به صفحه گوشی افتاد 
و فکرِ گناه و وسوسه هایِ شـیطان  به جــان و دلت افتاد،

یادِ این آیه باش که تو نمیبینی اما همان لحظه ای که گــــــرمِ گناهی 
چشم های امام زمان (عج) خیره میشود به چشم های تو !

 

 

+رفیق دلت مــــیاد چشم تو چــــشمِ امام زمان باشی و گناه کنی ؟

 

چند خانم رفتند جلو سوالاتشان را بپرسند ،در تمام مدت سرش بالا نیامد...
نگاهش هم به زمین دوخته بود..
خانم ها که رفتند، رفتم جلو گفتم: تو انقدر سرت پایینه نگاهم نمی ندازی

به طرف که داره حرف میزنه باهات، اینا فکر نکنن تو خشک ومتعصبی و اثر حرفات کم شه..
گفت: من نگاه نمیکنم تا خدا مرا نگاه کند!

شهید عبدالحمید دیالمه

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

حضرت روح الله :
اگر همه عالم را بگردید، خسته ‏تر از من نمی ‏توانید پیدا کنید،
لکن خدمت به اسلام و مسلمین از همه چیز مهمتر است...

 

                  

 

خیلی برای حقیر دعا کنید پا در مسیری مقدس گذاشته ام 
" معلمی "
همان مسیر سخت ولی شیرین که قرار است مسیری انبیا مانند 
ولی ما کجا این مسیر کجا 
گاهی که کم می آورم شهید ابراهیم را صدا میزنم میگویم آقا معلم اجازه !
من درس را خوب بلد نشدم کمک کنید 
چون عاشق و شیدای شهادت  هستم ,قرار نیست تمام شاگردان را چادری و عاشق شهدا کنم نه !
تمام توانم برای این است که آن ها عاشق خدا باشند آنوقت همه چیز حل می شود 

 راستش شب ها خوابم نمیبرد 
* تربیت بچه ها !که با شور و شوق فیلم ها ی ترکی را با شوق خاصی تعریف میکنند خواب را از چشمانم میگیرید 
* یا به دختر زیبا و کوچک کلاسم که خبر ندارد امروز مادرش کلی التماس که هوای دخترم را داشته باشید پدرش امروز حکمش آمد " حبس ابد " در زندان است ولی دردانه فکر میکند در ماموریت کاری 

* یا دختر چشم آبی کلاسم که پدر و مادرش طلاق گرفته اند 



خدایا چقدر در مقابل دنیای تو حقیرام و ناتوان 

 

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

از وقتی اومده یه جوری شده همون آدم سابق نیست 
دنبال یه فرصت مناسب که ببینم چشه 
همش تو دلم میگم اخه این دختر تو این اربعین و کربلا چی دیده اینطوری شده 

اخر سر اصرار که از اربعین بگو چی شد کجا رفتین
انکار که این دو روز دارم میگم دیگه 
گفتم نه قشنگ بگو از اون اول اول 

شروع کرد از سختی و شیرنی های این سفر از اینکه از همه دنیا اومده بودن 
اینکه چقدر خوشحال بود با همسر و دخترش قسمت شده 
تا اینکه لو داد چی شد اخلاقش عوض شده 
میگفت میدونی که چند وقته با همسرم شدید دچار مشکل شدیم دیگه حوصله اخلاقش رو ندارم 
با سر تایید کردم
گفت اینقدر تو زندگی اعصابم ضعیف شده بود که وقتی حنانه گریه میکرد و چیزی میخواست 
دلم میخواست همونطوری بزارمش خونه از زندگی و همسرم و بچه فرار کنم جایی که کمی آروم بشم
گفت ولی اینجا فرق کرد اربعین همه چیز عوض شد 
گفتم تورو به شهدا قسم بگو 
گفت باشه ولی دعا کن همینطور خادمه بمونم ! گفتم خادمه ؟ خادم شدی ؟ 
بغض کرده بود گفت اگه قبول کنن
گفت همین که پام رو گزاشتم سرزمین عراق همین که پیاده روی ها شروع شد دیدم مردم از کوچیک و بزرگ خادمی میکنن ! هرکی تندی میکنه با محبت جواب میدن ... جوراب های مردم رو در میارن پاهاشون رو ماساژ میدن , غذا تعارف میکنن 
منم تصمیم گرفتم که با همسر و حنانه همینطور باشم تو این سفر 
هم آدم میشم و هم ثواب این کار رو هدیه میکنم به امام زمان و حضرت زینب 
میگه حنانه به طرز عجیبی اروم بود از ون جمعیت و اون همه خوراکی به وجد اومده بود شیرنی کاری و شیرین زبونی 
همسرمم دائم زیر لب ذکر میگفت و وسایل منو حنانه رو بر میداشت و میگفت خانم شما برندار اذیت میشی تو راه 
میگه همیشه که دعوا نمیکنیم ما ولی خوب کمی اخلاقش تنده ولی نمیدونم چرا از این حرف های ساده اش چنان به وجد می اومدم که میخواستم از شوق گریه کنم 
همه چیز خیلی خوب بود هم همسر هم حنانه ! البته بیشتر که فکر میکنم میبینم از وقتی اخلاقم رو عوض کردم اینطور شد 
ولی موقع برگشتن یه لحظه حنانه بی تابی کرد از طرفی هم همسر خسته یکمم ایشون تندی کرد 
خودمم نگاه میکردی اخمام تو هم بود 
با خودم گفتم چی شد ؟! یعنی تا من پامو گذاشتم این ور مرز اینطوری شد ؟!
مگه من همون ادمی نبودم یا همسرم یا دخترم 
میگه به همسرم گفتم میشه چند دقیقه ای صبر کنی مراقب بچه باشی باید برم جایی 
اون بنده خدا فکر کرد حتما باید برم جای واجب ! فقط سرش رو کج کرد و گفت باشه فقط زود بیا
میگه رفتم یه چادر که نمیدونم نماز خانه بود یا چادر خالی مهر رو گذاشتم سرم رو گذاشتم رو مهر و سجده هرچی میتونستم بغضم رو خالی کردم گفتم من خادمه شما بودم از این به بعد هم میخوام باشم توروخدا کمکم کنید ! میگفت از چادر که اومدم بیرون رفتم پیش همسر دیدم کلافه ست 
حق داشت دیر کرده بودم ! تا وضع رو دید دستپاچه شد که چی شده چرا چشات قرمزه ! خوبی ؟ فقط خندیدم و گفتم خوبم باور کن خیلی خوبم بلافاصه دستش رو گرفتم بوسیدم گفتم ببخشید آقا ناراحت و نگرانتون کردم ! میگه همسرم جا خورد 
از وقتی اومدیم با هرناراحتی لبخند میزنم میگم ناراحتی نداره که آقا حل میکنیم ان شالله 
افتخارم اینه خادمه زائر آقام تا اخر عمر , خادمه حنانه 
بیرون به مردم با محبت رفتار میکنم میگم اینا یا کربلا رفتن یا نرفتن و عشق حسین در وجودشون 
میدونی سخته ها هر روز شیطون میخواد زمین بزنتت ولی خوب من دستم رو محکم طرف امام زمان دراز کردم 
حرف هاش که تموم شد گفتم برای همین اینقدر آرومی و لبخند رو چهره ته ؟!
طوری آرومی که من از این آرام بودن تعجب کردم 

                              
                            
ناراحت بودم برگشت بهم گفت 

- جامونده ای یا وامونده ؟
+ چه فرقی داره ؟
- جامونده خودشو به هرحال میرسونه چه بره کربلا چه نره !
اما وا مونده دیگه نمیرسه !

 


میای از امروز خادم و خادمه بشیم تو زندگیمون برای امام زمان ؟!
از فردا موکب ها جمع میشن 
میای ما برپا کنیم علم خادمی رو 
برای ائمه پدر و مادرت , مردم کشورت , همسرت و فرزندت 

 

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

حال این شب ها ...
چه بگویم 
خود را آماده میکنم
جدی جدی کاملا حق به طلبانه
 که لا به لای دعاها الغوث ها تمام حاجت ها و گلگی هارا بیان کنم 

دعای جوشن کبیر که شروع می شود 
هر بند که خوانده می شود حال روزم بارانیست 
کاش زمین دهن باز کند از شرم آب شوم

خدایا امشب آمده بودم بگویم چرا تنهایم گذاشتی ؟!
+خَیْرَ حَبِیبٍ وَ مَحْبُوبٍ (اى بهترین دوست و محبوب )
خدایا اومدم بگم چرا دستم تنگه چرا ولم کردی ؟!روزیم پس کجاست 
+
یَا مَنْ خَلَقَنِی وَ سَوَّانِی یَا مَنْ رَزَقَنِی وَ رَبَّانِی یَا مَنْ أَطْعَمَنِی وَ سَقَانِی
(
 اى که مرا آفریدى و آراستى اى که روزیم دادى و پروریدى اى که مرا خوراندى و نوشاندى اى)
..
...
هرچه بندها جلوتر میروند میفهمم من در طول سال چیکار کردم با خودم و این نفسم ؟!
 دعا که تمام میوشد 
مداح مجلس میگوید دعای سلامتی آقا بخوانیم 
تازه یادم می آید اصلا اول و آخر دعایم آقا نبود 
سرم را پایین تر می اندازم 
.
.
مراسم می رسد به قرآن سر گرفتن 
قرآن را بر میدارم 
قبل اینکه به سر بگذارم از قرآن حلالیت میطلبم 
همیشه سال تو کمد 
نه میخوانم نه معنی هارو نگاه میکنم 
نه عمل میکنم
ولی این موقع سال شب قدر به او پناه میبرم 
قرآن حلالم کن 

دیدی رفیق اوضاع چقدر خراب است !
چقدر از قافله عقب هستم 
آنوقت است که میفهمم چقدر بدبختم 
آنوقت است که با هق هق با دلی پر و حق طلبانه ای
که اول مجلس آمده بودم حالا به زیر قرآن پناه 
برده ام با التماس بک یا الله بک یا علی 
دست خالی ام را دراز میکنم که خدایا من اشتباه کردم 
ببین هیچم ببین دست خالی ام 



الهی أنت کما أُحبُّ فاجعلنی کما تحبُّ ...
خدایا تو همانی که من دلم می خواهد
مرا همان کن که تو ، دلت می خواهد ...

مناجات منظوم/ امام علی علیه السلام



  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

تاریخ تولدبه آدم یادآوری می کند
هر آمدنی، رفتنی دارد
و ثانیه ها و دقایق و ساعات شمارش معکوسی هستند
برای رفتن
و اما اینکه بخواهیم چگونه برویم
بستگی به این دارد که چگونه زندگی کنیم



و یک سال دیگر ...

شهادت ، به تعویق افتاد ...
و نشد ، که بنویسند ...
به سال1397/12/12 ...
تاریخ شهادت را ...

چگونه خواهیم بود ؟!

چگونه خواهیم ماند؟!

چگونه خواهیم رفت ؟!


+ می شود به رسم رفاقت دعایم کنید !
عاقبت بخیری ...
شهادت
افتخار خدمت بیشتر به پدر و مادر 

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

انَّ الَّذینَ قالوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقاموا فَلا خَوفٌ عَلَیهِم وَلا هُم یَحزَنونَ﴾ الأحقاف: ١٣

راه را باید رفت،
ثبات قدم و استقامت یعنى همین؛ اینکه همه‌ى توجّهت به مقصد باشد و هیچ عاملى و هیچ مانعى نتواند تو را از مسیر منحرف یا در میانه‌ى راه متوقّف کند 
راه را باید رفت تا به مقصد رسید.. شیاطین دست به دست هم داده‌اند تا تو را از رفتن پشیمان کنند؛ نفْس هم بدش نمى‌آید با هزار عذر و بهانه‌ى به ظاهر منطقى و قابل قبول با شیطان همنوا شود
 اما دوست، از مقصد تو را مى‌خواند و راه را باید رفت..
براى رسیدن به دوست باید سختى راه را به جان بخرى.. پس تعلل نکن؛
 حتى اگر مَرکب طىّ طریقت را زدند، حتى اگر کسى در این مسیر تو را همراهى نکرد، حتى اگر از زمین و آسمان گلوله ریختند، راه را ادامه بده..
لنگ و لوک و خفته‌شکل و بی‌ادب، سوی او می‌غیژ و او را می‌طلب.
. پایان این راه، شهادت است..

 

 
خبرنگار:خوشحالی اخوی،عملیات دیشب چطور بود؟
رزمنده:خیلی خوب شد
خبرنگار:حالت چطوره؟
رزمنده:خیلی خوبه،اول شب [دستم]قطع شده از مچ ولی با این [دستم]جنگیدم


راه ... میدانید رفقا
هنوز قدم اول که میگذاریم شروع میکنیم غر زدن ! دلمان هم که میگیرد واویلا 
چقدر شروع کردیم چت کردن یا تلفن رو برداشتیم از زمین و زمان گله کردیم ؟!
چقدر آه کشیدیم!
چقدر عصبانیتمان رو سر پدر و مادر خالی کردیم 
هنوز راه نرفته اینیم ؟!ادعایمان گوش عالم و آدم را کر کرده !

امشب شب جمعه ست 
شهدا میشود امشب کنار ارباب مرا نشان دهید بگید فلانی خیلی سخت تلاش میکند ولی خیلی زمین میخورد , ارباب می شود دعایش کنید و دستش را بگیرید 
میخواهد آدم شود ... عبد شود ... همین ...

 
  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

بعد از تمام دوره آموزشی ، هنوز کار تقسیم ، شروع نشده بود که فرمانده پادگان خودش آمد
ما بین بچه ها و به قیافه ها به دقت نگاه  می کرد و دو سه نفر من جمله من را
انتخاب کرد و به بیرون صف برد
من قد بلندی داشتم و به قول بچه ها:
هیکل ورزیده و در عوض ، قیافه روستایی و مظلومی داشتم
ما را عقب یک جیپ سوار کردند همراه یک استوار و رفتیم بیرجند
جلو یک خانه بزرگ و ویلایی، ماشین ایستاد. همان استوار به من گفت بیا پایین و
خودش رفت زنگ آن خانه را زد و بعد به من گفت :
تو از این به بعد در اختیار صاحب این خونه هستی
هرچی بهت گفتند بی چون و چرا گوش می­کنی
پیر زن ساده وضعی آمد دم در و استوار به او گفت :
این سرباز رو خدمت خانم معرفی کنید...
خلاصه وقتی رفتم اتاق خانمبا احتیاط یکی دو قدم رفتم جلوتر
گفتم:یا الله!صدایی نیامد دوباره گفتم یاالله یاالله!این بار صدای زن جوانی بلند شد:
سرت رو بخوره! یاالله گفتنت دیگه چیه؟بیا تو! مردد و دو دل بودم
زیر لب گفتم:خدایا توکل بر خودت.، گوشه اتاق ، روی مبل
یک زن بی­ حجاب ، با یک آرایش غلیظ و حال به هم زن
درحالی که پاهایش را خیلی عادی و طبیعی انداخته بود روی هم؛ دیدم
تمام تنم خیس عرق شد پا به فرار گذاشتم. زن بی حجاب ،با عصبانیت داد می­زد برگرد بزمجه
پیر زن گفت: اگه بری می­کشنت ها عصبی گفتم: بهتر
از خانه زدم بیرون ، آدرس پادگان را بلد نبودم ولی هر طوری بود،آن روز پادگان را پیدا کردم
بعداً فهمیدم آن خانه، خانه یک سرهنگ بود
و من می­شدم خدمتکار مخصوص آن زن که همسر جناب سرهنگ طاغوتی و بی­غیرت بود
چندبار دیگر می­خواستند ببرنم همان جا ولی حریفم نشدند
۱۸ تا توالت تو پادگان داشتیم که در هر نوبت چهار نفر مامور نظافتشان بودند
به عنوان تنبیه یک هفته تنهایی همه توالتها را تمیز کردم
صبح روز هشتم یک سرگرد، آمد سروقتم ، گرم کار بودم که به تمسخر گفت :
بچه دهاتی ! سرعقل اومدی یا نه ؟ جوابش را ندادم
کفری تر ادامه داد: انگار دوست داری برگردی ویلا؟ عرق پیشانی ام را با سر آستین گرفتم
حقیقتا توی آن لحظه خدا و امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کمکم می کردن
که خودم را نمی باختم. خاطر جمع و مطمئن گفتم:
«این هیجده تا توالت که سهله جناب سرگرد، اکه سطل بدی دستم و بگی
همه این کثافتها روخالی کن تو بشکه، بعد که خالی کردی تو بشکه،
ببر بریز توی بیابون، و تا آخر سربازی هم کارم همین باشه
با کمال میل قبول می کنم ، ولی تو اون خونه دیگه پا نمی گذارم»
عصبانی گفت: حرفت همین؟
گفتم: اگه بکشیدم، اون جا نمیرم
بیست روز مرا تنبیهی همان جا گذاشتند
وقتی دیدند حریف اعتقاد و مسلکم نمی شوند، کوتاه آمدن و فرستادنم گروهان خدمات


شهید عبدالحسین برونسی , کتاب خاک های نرم کوشک




*چه راحت ماها پامون رو میزاریم تو دنیای مجازی تو صفحه های همچین خانم و آقایونی


این روزها واقعا حالم خرابه ... اینقدر که من شب و روز برای مریضی پدر ناراحت هستم از پا درنیومدم ولی جسارت و توهین به ساحت قدسی امام رضا علیه السلام رو نتونستم تحمل کنم
واقعا از پا دراومدم بعد دیدم نه ایشون به ساحت قطب عالم امکان بقیه الله هم جسارت داشتن

اللَّهُمَّ الْعَنِ الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَکَ وَ اتَّهَمُوا نَبِیَّکَ وَ جَحَدُوا بِآیَاتِکَ وَ سَخِرُوا بِإِمَامِکَ وَ حَمَلُوا النَّاسَ عَلَى أَکْتَافِ آلِ مُحَمَّدٍ اللَّهُمَّ إِنِّی أَتَقَرَّبُ إِلَیْکَ بِاللَّعْنَةِ عَلَیْهِمْ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْهُمْ فِی الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ یَا رَحْمَانُ

خدایا لعنت کن کسانى را که نعمتت را دگرگون کردند،و پیامبرت را متهمّ نمودند،و آیاتت را منکر شدند،و امام برگزیده‏ات را ریشخند زدند،و مردم را علیه خاندان محمّد مسلط کردند،خدایا من با لعنت بر آنان و بیزارى از ایشان در دنیا و آخرت به تو تقرّب مى‏جویم اى مهربان

قسمتی از متن زیارت امام رضا


خاطره شهید برونسی رو برای این نوشتم که میخواستم از این روزهایی که بگم حرف از رضا خان
صحبت از رضاخان مطلب میخواستم بنویسم ولی گفتم از توان حوصله اتون خارج میشه
ان شالله پست بعدی
  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم


همش فیلم بود!
داعشی در کار نبود، همه عینه نقی معمولی بازیگر بودن!
جلوی دوربین فیلم بازی میکردن!
پشت دوربین هم جناب سیروس مقدم اشاره میکرد کات !!!
همه عوامل فیلم کنار هم چایی میخوردن
 لگد هم اصلاً نخوردن
پشت تلفن هم کسی نبود که بیاد سراغ بچه ها!
همش فیلم بود!
اما واقعیت ماجرا میدونید کجاست؟
واقعیت ماجرا،تو بیابون های تنف و تلعفعر بود،
اون جایی که محسن حججی رو زنده و زخمی و تشنه گرفتن!
و این بسیجی خمینی مثل شیر شرزه تو چشم های دواعش نگاه میکرد
و مرگ و به سخره گرفته بود!
واقعیت ماجرا خانطومان بود و لشگر 25 کربلا که 16 نفر از رعنا ترین جوانان این مملکت،
که بعضی ها، تازه داماد بودن مثل برگ پاییزی رو زمین ریختند!
واقعیت ماجرا رو باید از خانواده شهدا، از و همسر و مادر شهید حججی پرسید که
وقتی عکس جوون رعناشونو، تو چنگال داعش دیدند
خنجر کفر و رو پهلوی جوونشون دیدن چی بهشون گذشت!
اونجا دیگه فیلمنامه و کارگردان نبود که کات بده!
سکانس یک بار فیلمبرداری میشد اونم توسط خوده خدا!
واقعیت ماجرا رو باید از همسر شهید حاج عباس عبداللهی پرسید
که وقتی فیلم دوره کردن پیکر شهیدش توسط داعش و دید چی بهش گذشت!
واقعیت ماجرا رو باید از همسر شهید اسکندری پرسید که وقتی
سر همسرشون رو روی نیزه دید چه حالی شد!
واقعیت ماجرا رو باید از اون نو عروسی پرسید که دو هفته قبل
تو خرید عروسی بود و حالا باید بند های کفن و باز کنه تا مردشو برای آخرین بار ببینه!
واقعیت ماجرا رو باید سالها بعد از نوزاد چند ماهه شهید بلباسی پرسید
که از نوزادی یتیم شدن یعنی چی!
واقعیت ماجرا رو باید از دختر بچه های شهدای مدافع حرم پرسید
که از الان تا شب عروسی باید ماکت بابا شونو بغل کنن!
واقعیت ماجرا رو باید از همسر تازه عقد کرده شهید سیاوشی شنید
که ماشین عروسش کنار مراسم تشییع شوهرش پارک بود!


صحنه های پایتخت همش الکی بود!
فیلم اصلی رو مدافعان حرم زینب کبری بازی کردند
که فیلمشون تو عرش اعلی اکران خصوصی بود برای خوده خدا
فرش قرمز شونم با خونشون رنگین شد و
جایزه بهترین بازیگر مرد هم از دست های حضرت زهرا گرفتن!
اینا همش فیلم بود رفقا
قهرمان های اصلی جای دیگه ان!
اگه نبودن مدافعان حرم!
لباس ناموس خیلی از این روشنفکر ها سر کلاشینکف بود!


  • سیــــده گمنــــام