رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی

۲۵ مطلب با موضوع «عاشقانه» ثبت شده است

هو الرحمن الرحیم 

نماز شب آدم رو با ادب و با اخلاق میکنه 
و اخلاق حسنه بهش میده 
آنوقت خدا می شه استاد اخلاقش 
وقتی هم خدا بشه معلم اخلاق انسان , همه چیزش رو درست میکنه 
و کارش رله میشه 
به خدا نماز شب زمین و آسمان رو به هم می دوزه 

شهید کاظم عاملو 

 

از ته دل، تو سیاهیِ این دلِ شب، برا هم دعا کنیم؟
دلمون، سینه‌مون، میسوزه آخدا..
می سوزه!
یه غمِ همیشگی،‌ مهمونِ سینه‌مون 
چنگ انداخته به گلومون!
مثلِ عباسِ آژانس‌شیشه‌ای
دلم میخواد بگم؛
گولوم مِسوزه حاجی..

 

 

 

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

با همه محبتی که من و حمید به هم داشتیم و صمیمیتی که بین ما موج می زد
ولی کنار بقیه رفتارمان عادی بود
هر جا که میرفتیم عادت نداشتیم کنار هم بنشینیم
می‌خواستیم اگر بزرگتری هم در جمع ما هست احترامش حفظ شود
این کار آنقدر عجیب به نظر می آمد که به خوبی احساس کردم
حتی برای فاطمه خانم سوال شده که چرا ما جدا از هم نشستیم
حدسم درست بود موقع برگشت حمید گفت میدونی آبجی فاطمه چی میگفت
از من پرسید مگه تو با فرزانه قهری چرا پیشه هم نمیشینید
گفتم  تو چه جواب دادی
حمید گفت به آبجی گفتم یه چیزهایی هست که حرمت داره
من و فرزانه با هم راحتیم ولی قرار نیست همیشه کنار هم بشینیم
بین خودمان اگر همدیگر را عزیزم,عمرم ,عشقم صدا می کردیم
ولی پیش بقیه به اسم صدا می کردیم
حمید به من می‌گفت خانوم من می‌گفتم حمید آقا
دوست نداشتیم و بقیه اینطوری فکر کنم که زندگی ما تافته جدا بافته از زندگی آنها است

 

گفت: از سوریه که زنگ میزنم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم. گفتم: پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو "یادت باشه" من منظورت رو میفهمم. از پیشنهادم خوشش آمده بود، پله هارا که پایین میرفت برایم دست تکان میداد و باهمان صدای دلنشین چندباری گفت:یادت باشه، یادت باشه. لبخند زدم و گفتم یادم هست، یادم هست… 


شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی 

کتاب یادت باشد صفحه 90

 

 

 

میدونی رفیق جملات عاشقانه ای که برای همسرت تو پست و داستان و استوری ها
می نویسی قبل از این که همسرت بخونه اون رو چندین نفر خوندنش
مثل این میمونه که بخوای از دستفروش یک وسیله که هزاران عابر پیاده بهش دست زدن و کلی گرد و غبار خیابون روش رو نشسته رو به عنوان هدیه براش بخرید همین‌قدر ناخوشایند

رفیق قرار شد عاشقانه با هم زندگی کنید می دانیم مذهبی ها عاشق ترند ولی برای هم برای خدا در زندگی خلوت و خصوصی خودشان نه اینکه تمام عاشقانه های شان را جار بزنند و دلها را ....

حال ببین چطور در دنیای مجازی و واقعی مقابل چشم امام زمان و حضرت زهرا و شهدا با همسرت چطور رفتار میکنی ؟!

عاشقانه و خدایی و با اخلاص 
یا ریاکارانه و برای دل مردم و  نارضایتی امام زمان  (عج) ...


 

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم


برای پنجمین بار عازم جبهه است و
تقاضای دختر کوچولویش برای خرید یک بستنی را بی‌پاسخ می گذارد
کار مهم تری دارد
دلبستگی های این دنیا را نمی بیند

 

 

*هربار به دیدار گفتگو با خدا می روم , نماز هایم را می گویم چنان با تعلقات دنیا مشغولم که نمیدانم چند رکعت شد ؟!

* درکارهای خیر شک و تردید نیت هایم را خراب می کند !

خدایا دلبستگی هایم پر بال و پروازم را بسته اند 
به تو پناه میبرم 

 

 

اَللّهُمَّ عَظُمَ بَلائى وَ اَفْرَطَ بى سُوءُ حالى وَ قَصُرَتْ بى اَعْمالى وَ قَعَدَتْ بى اَغْلالى

خدایا! بلایم‌ بزرگ شده و زشتى عالم از حدّ گذشته و کردارم خوارم ساخته و زنجیرهاى گناه مرا زمین‌گیر نموده

وَ حَبَسَنى عَنْ نَفْعى بُعْدُ اَمَلى وَ خَدَعَتْنِى الدُّنْیا بِغُرُورِها وَ نَفْسى بِجِنایَتِها وَ مِطالى یا سَیِّدى

و دورى آرزوهایم مرا زندانى ساخته و دنیا با غرورش و نفسم با جنایتش و امروز و فردا کردنم در توبه مرا فریفته

فَاَسْئَلُکَ بِعِزَّتِکَ اَنْ لا یَحْجُبَ عَنْکَ دُعائى سُوءُ عَمَلى وَ فِعالى

اى سرورم از تو درخواست مى‌کنم به عزّتت که مانع نشود از اجابت دعایم به درگاهت، بدى عمل و زشتى کردارم‌


 

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

لَا تُدْرِکُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصَارَ

چشمها او را نمی‌بینند؛ ولی او همه چشمها را می‌بیند . . .انعام ۱۰۳
 

وقتی نگاهت به نامحرم افتاد
و آن وقـت هایی که درخلوت و تنهاییچشمت به صفحه گوشی افتاد 
و فکرِ گناه و وسوسه هایِ شـیطان  به جــان و دلت افتاد،

یادِ این آیه باش که تو نمیبینی اما همان لحظه ای که گــــــرمِ گناهی 
چشم های امام زمان (عج) خیره میشود به چشم های تو !

 

 

+رفیق دلت مــــیاد چشم تو چــــشمِ امام زمان باشی و گناه کنی ؟

 

چند خانم رفتند جلو سوالاتشان را بپرسند ،در تمام مدت سرش بالا نیامد...
نگاهش هم به زمین دوخته بود..
خانم ها که رفتند، رفتم جلو گفتم: تو انقدر سرت پایینه نگاهم نمی ندازی

به طرف که داره حرف میزنه باهات، اینا فکر نکنن تو خشک ومتعصبی و اثر حرفات کم شه..
گفت: من نگاه نمیکنم تا خدا مرا نگاه کند!

شهید عبدالحمید دیالمه

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

از وقتی اومده یه جوری شده همون آدم سابق نیست 
دنبال یه فرصت مناسب که ببینم چشه 
همش تو دلم میگم اخه این دختر تو این اربعین و کربلا چی دیده اینطوری شده 

اخر سر اصرار که از اربعین بگو چی شد کجا رفتین
انکار که این دو روز دارم میگم دیگه 
گفتم نه قشنگ بگو از اون اول اول 

شروع کرد از سختی و شیرنی های این سفر از اینکه از همه دنیا اومده بودن 
اینکه چقدر خوشحال بود با همسر و دخترش قسمت شده 
تا اینکه لو داد چی شد اخلاقش عوض شده 
میگفت میدونی که چند وقته با همسرم شدید دچار مشکل شدیم دیگه حوصله اخلاقش رو ندارم 
با سر تایید کردم
گفت اینقدر تو زندگی اعصابم ضعیف شده بود که وقتی حنانه گریه میکرد و چیزی میخواست 
دلم میخواست همونطوری بزارمش خونه از زندگی و همسرم و بچه فرار کنم جایی که کمی آروم بشم
گفت ولی اینجا فرق کرد اربعین همه چیز عوض شد 
گفتم تورو به شهدا قسم بگو 
گفت باشه ولی دعا کن همینطور خادمه بمونم ! گفتم خادمه ؟ خادم شدی ؟ 
بغض کرده بود گفت اگه قبول کنن
گفت همین که پام رو گزاشتم سرزمین عراق همین که پیاده روی ها شروع شد دیدم مردم از کوچیک و بزرگ خادمی میکنن ! هرکی تندی میکنه با محبت جواب میدن ... جوراب های مردم رو در میارن پاهاشون رو ماساژ میدن , غذا تعارف میکنن 
منم تصمیم گرفتم که با همسر و حنانه همینطور باشم تو این سفر 
هم آدم میشم و هم ثواب این کار رو هدیه میکنم به امام زمان و حضرت زینب 
میگه حنانه به طرز عجیبی اروم بود از ون جمعیت و اون همه خوراکی به وجد اومده بود شیرنی کاری و شیرین زبونی 
همسرمم دائم زیر لب ذکر میگفت و وسایل منو حنانه رو بر میداشت و میگفت خانم شما برندار اذیت میشی تو راه 
میگه همیشه که دعوا نمیکنیم ما ولی خوب کمی اخلاقش تنده ولی نمیدونم چرا از این حرف های ساده اش چنان به وجد می اومدم که میخواستم از شوق گریه کنم 
همه چیز خیلی خوب بود هم همسر هم حنانه ! البته بیشتر که فکر میکنم میبینم از وقتی اخلاقم رو عوض کردم اینطور شد 
ولی موقع برگشتن یه لحظه حنانه بی تابی کرد از طرفی هم همسر خسته یکمم ایشون تندی کرد 
خودمم نگاه میکردی اخمام تو هم بود 
با خودم گفتم چی شد ؟! یعنی تا من پامو گذاشتم این ور مرز اینطوری شد ؟!
مگه من همون ادمی نبودم یا همسرم یا دخترم 
میگه به همسرم گفتم میشه چند دقیقه ای صبر کنی مراقب بچه باشی باید برم جایی 
اون بنده خدا فکر کرد حتما باید برم جای واجب ! فقط سرش رو کج کرد و گفت باشه فقط زود بیا
میگه رفتم یه چادر که نمیدونم نماز خانه بود یا چادر خالی مهر رو گذاشتم سرم رو گذاشتم رو مهر و سجده هرچی میتونستم بغضم رو خالی کردم گفتم من خادمه شما بودم از این به بعد هم میخوام باشم توروخدا کمکم کنید ! میگفت از چادر که اومدم بیرون رفتم پیش همسر دیدم کلافه ست 
حق داشت دیر کرده بودم ! تا وضع رو دید دستپاچه شد که چی شده چرا چشات قرمزه ! خوبی ؟ فقط خندیدم و گفتم خوبم باور کن خیلی خوبم بلافاصه دستش رو گرفتم بوسیدم گفتم ببخشید آقا ناراحت و نگرانتون کردم ! میگه همسرم جا خورد 
از وقتی اومدیم با هرناراحتی لبخند میزنم میگم ناراحتی نداره که آقا حل میکنیم ان شالله 
افتخارم اینه خادمه زائر آقام تا اخر عمر , خادمه حنانه 
بیرون به مردم با محبت رفتار میکنم میگم اینا یا کربلا رفتن یا نرفتن و عشق حسین در وجودشون 
میدونی سخته ها هر روز شیطون میخواد زمین بزنتت ولی خوب من دستم رو محکم طرف امام زمان دراز کردم 
حرف هاش که تموم شد گفتم برای همین اینقدر آرومی و لبخند رو چهره ته ؟!
طوری آرومی که من از این آرام بودن تعجب کردم 

                              
                            
ناراحت بودم برگشت بهم گفت 

- جامونده ای یا وامونده ؟
+ چه فرقی داره ؟
- جامونده خودشو به هرحال میرسونه چه بره کربلا چه نره !
اما وا مونده دیگه نمیرسه !

 


میای از امروز خادم و خادمه بشیم تو زندگیمون برای امام زمان ؟!
از فردا موکب ها جمع میشن 
میای ما برپا کنیم علم خادمی رو 
برای ائمه پدر و مادرت , مردم کشورت , همسرت و فرزندت 

 

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

گفتگوی با نمک از شهید حاج حسین خرازی 
به عنوان شیرینی دهه یپر خیر و برکت کرامت 

عید همگی مبارک 



روزدخترو میلادخواهر حضرت ثامن الحجج علیه السلام حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها
بردختران ایران اسلامی مبارک باد

این روزها یادی کنیم از دختران  عزیز , دُردانه های مدافعین حرم , شهدای عزیز مدافع
اگر نازی کند دختر، خریدارش پدر باشد!


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

انَّ الَّذینَ قالوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ استَقاموا فَلا خَوفٌ عَلَیهِم وَلا هُم یَحزَنونَ﴾ الأحقاف: ١٣

راه را باید رفت،
ثبات قدم و استقامت یعنى همین؛ اینکه همه‌ى توجّهت به مقصد باشد و هیچ عاملى و هیچ مانعى نتواند تو را از مسیر منحرف یا در میانه‌ى راه متوقّف کند 
راه را باید رفت تا به مقصد رسید.. شیاطین دست به دست هم داده‌اند تا تو را از رفتن پشیمان کنند؛ نفْس هم بدش نمى‌آید با هزار عذر و بهانه‌ى به ظاهر منطقى و قابل قبول با شیطان همنوا شود
 اما دوست، از مقصد تو را مى‌خواند و راه را باید رفت..
براى رسیدن به دوست باید سختى راه را به جان بخرى.. پس تعلل نکن؛
 حتى اگر مَرکب طىّ طریقت را زدند، حتى اگر کسى در این مسیر تو را همراهى نکرد، حتى اگر از زمین و آسمان گلوله ریختند، راه را ادامه بده..
لنگ و لوک و خفته‌شکل و بی‌ادب، سوی او می‌غیژ و او را می‌طلب.
. پایان این راه، شهادت است..

 

 
خبرنگار:خوشحالی اخوی،عملیات دیشب چطور بود؟
رزمنده:خیلی خوب شد
خبرنگار:حالت چطوره؟
رزمنده:خیلی خوبه،اول شب [دستم]قطع شده از مچ ولی با این [دستم]جنگیدم


راه ... میدانید رفقا
هنوز قدم اول که میگذاریم شروع میکنیم غر زدن ! دلمان هم که میگیرد واویلا 
چقدر شروع کردیم چت کردن یا تلفن رو برداشتیم از زمین و زمان گله کردیم ؟!
چقدر آه کشیدیم!
چقدر عصبانیتمان رو سر پدر و مادر خالی کردیم 
هنوز راه نرفته اینیم ؟!ادعایمان گوش عالم و آدم را کر کرده !

امشب شب جمعه ست 
شهدا میشود امشب کنار ارباب مرا نشان دهید بگید فلانی خیلی سخت تلاش میکند ولی خیلی زمین میخورد , ارباب می شود دعایش کنید و دستش را بگیرید 
میخواهد آدم شود ... عبد شود ... همین ...

 
  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

نشد .... 
جاماندم
چندین سال که جا میمونم 

دفترم برمیدارم ورق میزنم تا به صفحه خالی برسم !
زیر لب با اشک هایی که قطره قطره میریزند میخوانم 
قدم قدم پای علم  (+ )
با بغض و گریه
با رنگ قرمز مینویسم !
عمود 285
با گریه و التماس و درد و دل و قربان صدقه رفتن آقا 
و شروع اعمال و کارهایم با رنگ مشکی
کار هر روز هر عمودی را که طی میکنم 
تا برسانم این نفس و دل را به آقا ...
گاهی این نفس و پاها و جسم از جدال با گناه تاول میزنن 
گاهی کوله بار را بر میدارم و خود را فردا زودتر به عمو بعد می رسانم 
و گاهی که گناه مانع میشود عقب میمانم 
آن قدر تلاش و تقلا که بتوانم برسم به کربلای دل 
از همین جا بتوانم راهی کربلا بشم 





درد و دل :
به هزار و یک دلیل متوسل شدم 
حکمت خدارا بهانه کردم و هزار توجیه را کنار هم چیدم 
برای اینکه 
عقلم را راضی کنم که
 جاماندن 
آنقدرها هم که فکر میکنی بد نیست !
ولی
برای راضی کردن قلبم درماندم !
دل بی قرار که دلیل سرش نمیشود 
دلتنگی مگر دلیل میخواهد ؟!


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

مادرم داشت قرآن میخواند و اشک چشمش را پاک میکرد
معمول بود برای گفتن خبر شهادت فرزندی به خانواده اش اول میگفتند مجروح شده
و بعد اینکه حالش خوب نیست و دست آخر خبر شهادت را می دادند
من هم خیلی ناشیانه گفتم : مادر جان جعفر یک زخم جزئی برداشته و بردنش بیمارستان
مادر چشم به چشمان من دوخت و گفت " چعفر شهید شده "
با عصبانیت گفتم کی گفته ؟
با آرامش جواب داد : قرآن ! امروز که رادیو خبر حمله را در جبهه ها داد قرآن را باز کردم این آیه آمد
ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتابل احیاء عندربهم یرزقون
خدا گفته که او شهید شده امام تو میخواهی کتمان کنی ؟!
ایمان و صلابت مادر به من آرامش داد آرام شدم امام نمیتوانستم به مادر بگویم فرزند تو پیکر ندارد
.
.
همان شب بهرام عطائیان به خوابم آمد در عالم خواب پرسید علی قرآن و شال من کجاست ؟
سرم را پایین انداختم
قرآن و شال خونین بهرام بین چهار شهید دست به دست شده بود و اگر من هم رفتنی بودم
کسی آن را مطالبه میکرد
التماس کردم که بهرام جان اگرچه من لایق آن امانت خونین نیستم از خدا بخواه به کسی
بسپارمش که مثل تو باشد آخر بعد تو خیلی ها شهید شدند
عباس علافچی , جهانی , حمید قمری , غلامعلی , سعیدی فر , علیرضا ترکمان , علی چیت سازیان
و خیلی های دیگر
کسی نمانده که لایق قرآن و شال تو باشد
گفت : همه این هارا میدانم ما همه دور هم هستیم اما اسم یک نفر را نگفتی
این حرف بهرام گویی در قفس دنیا را برای من باز کرد و به من گفت از قفس بیرون بیا و پرواز کن
فکر کردم آن نفر آخر که جامانده منم
هیجان زده با شوق پرسیدم " اسم چه کسی را نگفتم ؟"
و منتظر بودم بگوید تو خودت آن نفر جامانده هستی
اما بهرام گفت آخرین نفر جعفر است که او هم پیش ماست خیلی خوشحال و سرخوش
مثل تازه داماد ها
شعفم به یاس و ناامیدی بدل شد گریه ام گرفت سرم را روی شانه بهرام گذاشتم
و در آغوش هم گریه کردیم وقتی از خواب بیدار شدم صورتم خیس بود
صبح روز بعد قبل از تشییع جعفر قطعه ای از شال خونی بهرام را داخل کفن او گذاشتم
و بعد از مراسم شب هفت به جبهه برگشتم
چند ماه بعد در مرداد سال 1367 جنگ تحمیلی به پایان رسید و من ماندم و یاد و خاطره صدها
شهید که چشم شفاعتشان دارم



چندتا خاطرات علی خوش لفظ را خواندیم
امروز علی آقای خوش لفظ جانباز دفاع مقدس پس از تحمل سالها رنج جانبازی به شهادت رسید


حاج على آقاى خوش‌لفظ، خوش‌معنا، خوش‌زخم، خوش‌قلب، خوش‌رفیق
شهادتتان مبارک
فقط یه خواهش
یه التماس
میشه مارو هم شفاعت کنید


کلیپ و عکس ها ان شالله تو کانال گذاشته میشه

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

سلام آقا محسن نمیدانم چرا این آخرین عکست برایم روضه مصور شده
هرکار میکنم این تصویر از ذهنم بیرون نمی رود...
آن دود و آن چادر سفید در پس زمینه عکس
دلم را به عصر عاشورا و روضه غارت خیمه ها می برد
منی که خیلی صبر و تحملم مثلا بالاست زد دو روز تو تب سوختم!
مادر و پدر اصلا نفهمیدن موضوع چیه هی میگفتن سرماخوردی لابد
اگه میگفتم قضیه چیه عمرا میزاشتن دیگه گوشی دستم بگیرم یا خبرهارو از اینترنت بخونم
جز اینکه روزها بی سروصدا خدمت پدر و مادر باشم و شب ها زیر لحاف دستم رو بگیرم جلو دهنم
زار زار برای مظلومیت شما و ارباب و حضرت زینب گریه کنم!
چه زود محرم رسید چه زود دل های همه رو حسینی کردی آقا محسن
نمی‌شناختمت؛
اما به خیالم تا آخر عمر، هر بار که این عبارت «سرت را بالا بگیر» را بشنوم؛ یاد تو بیفتم
همان روز که اسیر شدی در تهران مراسم تحلیف بود ،
فدریکا موگرینی هم آمده بود همان که هر وقت تکفیریها در جبهه نبرد در بن بست می افتادند
تقاضای مذاکره می کرد و و برایشان زمان می خرید و نجاتشان می داد .
نمیدانم شاید همان داعشی که پشتت ایستاده و سر از تنت جدا کرد یکی از آنها باشد !
آقا محسن دست مریزاد آمدی همه معادلات را به هم ریختی
اصلا فدایی ولایت شما هستید
واگرنه همه ما که حرف هست که الکی میگوییم جانم فدای رهبر و اسلام
چون هرزمان که هر بار که مسولان ما کم می آورند و خرابکاری میکنن
شهدا به دادمان میرسند
یکبار شهدای غواص حتی شده دست بسته
اکنون هم شهید سر از تن جدا؛ شهید محسن حججی



و تو چه می دانی اسارت چیست؟
و ما چه می دانیم که اسیر کیست؟
از محضر مبارک امام زمان (ع) سؤال شد:
آنچه در زیارت ناحیه مقدسه ذکر شده است
که فلانذبنک صباحاً و مساء و لابکین عینک بدل الدموع دماء صحیح است؟
فرمود: آری!
گفتم: آن مصیبتی که در سوگ آن، به جای اشک خون گریه می کنید، کدام است؟
آن مصیبت علی اکبر است؟
فرمود: نه! اگر علی اکبر زنده بود، او هم در این مصیبت، خون گریه می کرد!
گفتم: آیا مقصود مصیبت حضرت عباس (ع) است؟
فرمود: نه! بلکه آن حضرت عباس هم در حیات بود، او نیز در این مصیبت خون گریه می کرد!
عرض کردم: آیا مصیبت حضرت سیدالشهداء (ع) است؟
فرمود: نه! اگر حضرت سید الشهداء (ع) هم بود، در این مصیبت خون گریه می کرد!
پرسیدم: پس این کدام مصیبت است؟
فرمود: مصیبت اسارت عمه ام زینب (س) است



*  چهل روز مونده به محرم چله بگیرید...
ان شالله دوشنبه چله رو شروع خواهیم کرد
برای هر روزی از چله به نیابت شهیدی خواهد بود که تو کانال تلگرام گذاشته میشه +

فقط یه چیز بگم !
همه میگن مسئولین چه جوابی به شهدا میدن !
اون جای خود
میشه یه لحظه فکر کنی شهید حججی و شهدای دیگه کنار ارباب ایستادن
و درست رو به رو تو ! توی که از مردم عادی هستی تو قرار چه جوابی بدی
حالا بزار یه چیز دیگه بگم اگه عمه جان حضرت زهرا کنارشونم باشن چی
تو حجابت چطور بودی ؟ بردار بزرگوارم تو نگاهت ؟
تو درس و دانشگاهت ؟ تو کارت با ارباب رجوع ؟
تو اردوهای جهادی ؟
تو تفریحاتت حرام بوده یا حرام؟
چقدر دل امام زمان رو شکستی ؟
آقای مغازه دار کم و گرون فروشی ! کلی سر مردم کلاه میزاری !
چقدر برا خوشنودی امام زمان و رهبری زحمت کشیدی
همه شهدااین انقلاب رو سپردن به ما جوونا ؟! چند قدم براش برداشتی
....
حالا  تونستی هم با خیال راحت زندگی کن هم با خیال راحت بخواب
با یه جمله که مسئولین جواب بدن خودت رو راحت کن

  • سیــــده گمنــــام