رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی

۱۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

هو الرحمن الرحیم

عاشقانِ کربلا !
یاد دارید ساده اما بی ریا داشتید در ســر ، هـــــوای کربلا ... ؟!
و ما این روزها آزادانه در حسـینـیه ها
هروله کنان ، به یاد سربندهای خونین ِ شما ذکــر حسین (ع) می گیریم ...



+بخونید معنی این مناجات رو از زبان امام حسین.ع. تصور کنید چند روز قبل از عاشورا
"خدای من! چگونه ناامید باشم در حالی که تو امید منی!
خدایا به که واگذارم می‌کنی؟ به سوی که می‌فرستی‌ام؟
به سوی آشنایان و نزدیکان؟تا از من ببرند و روی بگردانند!
یا به سوی غریبان و غریبه‌گان تا گره در ابرو بیافکنند و مرا از خویش برانند؟
یا به سوی آنان که ضعف مرا
می‌خواهند و خواری‌ام را طلب می‌کنند؟
.من به سوی دیگران دست دراز کنم؟
در حالی که خدای من تویی و تویی کارساز و زمامدار من
ای توشه و توان سختی‌هایم!
ای همدم تنهایی‌هایم!
ای فریادرس غم‌ها و غصه‌هایم!
ای ولی نعمت‌هایم‌!
ای پشت و پناهم در هجوم بی‌رحم مشکلات!
تو پناهگاه منی
تو کهف منی
تو مأمن منی

+ سالی که امام حسین (ع) به سمت مکه حرکت کرده بودند،
افراد زیادی همراه ایشان تا مکه اومده بودند، ولی وقتی امام حج رو رها کردند ،
عده ای ایشان را تنها گذاشتند و وقتی به کربلا رسیدند باز تعداد یارانشون کم شده بود،
تا شب عاشورا که فقط 72 تن موندند و به شهادت رسیدند...
ببینید که این هفتاد و دو تن چه حسرتی بر دل عالم و آدم گذاشته اند!!!
حالا نمی دونم ما تا کجا امام زمانمون رو یاری کردیم؟
نکنه غافل بمونیم و .......
عرفه ...دوباره عرفه آمد, دوباره یه فرصت....
همت کنیم، از دست ندیم این فرصت رو...،
بیایین به آقا قول بدیم که نگذاریم هل من معین آقا توی صحرای کربلای غیبت بی لبیک بمونه

+ دعای عرفه کربلا خواستید شما رو قسم به حضرت زهرا منم دعا کنید این دلتنگی کربلا
داغونم کرده , میترسم بازم امسال جا بمونم

اینقدر گفتیم التماس دعا از رو رفتیم

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

معبر مین برایت پل صراط میشود
و تو انتخاب میکنی دیدار و وصال یار را ,
یا خانه گلی یا در لجن ماندن را ترجیح می دهی.....

شهید عبدالعلی ناظم پور


+ روزهایی نچندان دور بیشتر احتیاج به یک رفیق واقعی داشتم...
رفیقی که بداند و بفهمد دردهای دلت را
رفیقی که در کنارش بنشینی و از بغض های خورده ات , از تمام ناگفتنی های همگانی ات
از تمام هرچه را باید گفت و نتوان آن را به هرکسی گفت ... حرف بزنی !
هرکسی از رفیقِ خود توقعاتی دارد !
سراغ هرکسی رو که بخواهی رفتم , هرکسی برایم پیشنهاد میداد
یکی میگفت خواهر , یکی میگفت چاره اش ازدواج , یکی میگفت پدر و مادر ,
حتی در اوج بی شرمی پیشنهاد دوست پسری هم داده میشد .... بگذریم

بیچاره این دل سرگردان ما !
دلی که در پی همه رفت ! جز در پی آنی که باید می رفت !
تا اینکه
رفاقت با شهدا شروع شد ...
شیرین و زیبا , هر تک تک ثانیه های رفاقت رنگ و بوی شهدا گرفتن اوج لذت بود
هر چقدر رفاقت عمیق تر میشد بال و پر برای پریدن بیشتر و پا روی نفس گذاشتن بهتر
تا کار به جایی رسید که احترام به پدر و مادر شد واجب و برای هر اوف گفتن تنبیه های سخت برای خودم در نظر گرفتم , قرآنی که هر سال فقط برای شب های قدر بهره میبردم شد برنامه هر روز , و هر روز حفظ 2 آیه نهایت شد 5 آیه برنامه هر روز شد
از مهدی زهرا غافل که بودم یاد گرفتم در این رفاقت که هر صبح و شام به یاد آقا باشم
در این رفاقت یاد گرفتم قبل کاری فکر کنم که خدا و امام زمان و حضرت زهرا از این عمل راضی هستند یا نه ؟!
در این رفاقت یاد گرفتم که دفترچه مخصوصی داشته باشم برای حسابرسی خودم ...
یاد گرفتم با هر غیبت خودم رو شدید مجازات و تنبیه کنم حتی تنبیه مالی !
همه این هارو گفتم که بگم بیاییم با مهدی فاطمه و شهدا دوست و رفیق شویم ...
اونها منتظر ما هستند ...
چندین سال است که با تک تک ما ، عهد رفاقت بستن !
ولی ما عهد شکن ترین رفیق های عالم هستیم !
.
.
حواسمون به دوستامون باشه !
دوسـت شـمـا کـیـه ؟


السلام علیک یا ابا جعفر یا محمد بن علی ایها الباقر یابن رسول الله
انا توجهنا واستشفعنا وتوسلنا بک الی الله و قدمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیها عندالله اشفع لنا عندالله

شهادت حضرت امام محمد باقر( ع) تسلیت باد



  • سیــــده گمنــــام
هو الرحمن الرحیم
آمده ام ولی از وقتی آمده ام هزار بار ارزو کردم : که ای کاش هرگز نمی آمدم !
دل کندن و آمدن سخت بود ...
حرم روز آخری زار میزدم گریه میکردم
آقا جــــــان از همین الان دلتنگی داره خفم میکنه نمیتونم
بدون حرم میمیرم ... چطور برم وقتی نمیدونم قراره کی برگردم
وقتی داشتم دعای وداع رو میخوندم یکی از بزرگان داشت سخنرانی میکردند میگفتند
آقا هیچکسی رو دست خالی نمیفرستند .... همین جمله بود که شنیدم و خودم را رساندم به اینجا



صورتم را گذاشتم روی سنگ های دیوار زار میزدم , آقا جــان بفاطمه بفاطمه بفاطمه
من رو از خودتون جدا نکنید ! آقا من قول میدم دختر خوبی باشم همونی که شما میخوایید من رو تنها نزارید
حال و هوای زیارت امسال فرق میکرد !
هیچ وقت به این زودی زودی ها قسمت نمیشد برم زیارت هرسال اگه آقا دعوت میکردن فقط یه بار اونم فروردین !
وقتی که تو شوک بودم که به این زودی دعوت شدم تا رسیدم به مشهد از دور که گنبد رو دیدم به مامان همش میگقتم من احساس میکنم دارم خواب میبینم !
وقتی رسیدم حرم شروع کردم به خواندن اذن دخول و شروع گریه ها فهمیدم تو این مدت چقدر دلتنگ بودم ... همش میگفتم آقا جان , بابای مهربون آخه من چطوری تشکر کنم که اینبار زود دعوت کردید !

کاغذی که اسم همه شما  بزرگواران رو نوشته بودم همه جا با خودم داشتم !
امانتی بود خصوصی بین من و خدا و امام خوبان ....
وقتی صحن آزادی رفتم بهشت ثامن شما هم در کنارم بودید ,
کنار تک تک شهدا و قبور خادمین حرم و عرفا همه شهدا در یاد و کنارم بودید



هیچ کجا فراموش نشدید بعضی هاتون برام نوشته بودید چی از طرف شما به آقا بگم ولی من بهترین بهترین و سعادتمندترین هارو خواستم اونی خواستم که آقا از ته دل میخوان ...
مزار مطهر شیخ نخودکی , علامه حسینی طهرانی و شیخ طبرسی و ... به یادتون بودم
حتی لحظه تعویض پرچم گنبد آقا که پرچم سیاه رنگ نصب کردند ...



همیشه که دخیل نمی توانم ببندم به پنجره فولادت

حتی تار و پود فرش های حرمت ...گره گشایی می کنند




  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم
صبح با مامان و بابا داشتیم صبحونه میخوردیم دور هم که زنگ در به صدا اومد
همین که در رو باز کردم و خواهرم رو با شوهر گرامی دیدم تعجب کردم این وقت صبح !
هردو شاد بودند فهمیدم خبری هستش ...
تا اینکه خوهرم شروع به صحبت کرد و من و مامان و بابا داشتیم با دقت گوش میکردیم
وقتی به جمله آخر خواهرم رسیدم که گفت
" وسایل ها تون رو جمع کنید ان شالله صبح زود راهی قم و جمکران و از اون جا هم ان شالله مشهد "
زود پریدم و گفت وای خوش به حالتون !! مارو هم دعا کنید هااااا
خواهرم گفت بانوی گمنام حواست کجاست ؟ میگم باهم .... شما هم با ما میایین
و من همینطور هاج و واج فقط داشتم نگاه میکردم
مغزم از کار افتاده بود , من ! مشهد! قم ! جمکران !
با گریه خوشحالی مامان به خودم اومدم ,مامان همش گریه میکرد و میگفت آقا ما رو طلبید آقا مارو طلبید
بغض امونم رو بریده بود راستش خجالت کشیدم پیش شوهر خواهرم گریه کنم ...
تا اینکه آبجی اینا رفتند و من داشتم پیش دستی و میوه ها رو از رو میز جمع میکردم
کار میکردم ولی تو این عالم نبودم ! بال و پری پیدا کرده بودم پر میزدم تو صحن ها
تا اینکه صدای مامان باعث شد به خودم بیام
بانوی گمنام ؟
بله مامان جان ....
مامان جان امام رضا دوباره طلبیدن , یادت میاد چه امتحان سختی دادی ! قبول شدی عزیز
حالا آقا میخوان ما هم تو مراسم جگر گوشه اشون باشیم , عزاداری جوادشون



حرف مامان باعث شد به فکر فرو برم , سفر عید با همه سختی هاش اون تب یه هفته ای که بعد از اومدن مشهد داشتم دست و پا میزدم همش اومد جلو چشم ; +  +

نمیدونم سبب کدام کار خیر بودم که این زیارت قسمت شد ...
میدانم وجود نازنین همین مادر و وجود مهربان پدرم که فرزند زهراست ,من روسیاه رو چه به زیارت و پا گذاشن در مکان مقدس ...
میدانم اگر همسفر این راهم دعای خیر مادر و پدر که هر روز بهم میگن ما از شما راضی هستیم خدا ازت راضی باشه ان شالله همیشه خیر ببینی و من همین خیر و زیارت ها را دارم به عین میبینم
جمعه هفته پیش آنقدر دلتنگ بودم که کنار شهدای گمنام رو به شهدا گفتم این بی انصافی نیست تنهام گذاشتید ! دلم آنقدر گرفته بود که فقط با گریه و هق هق کردن توانستم کمی آرام باشم
شاید شهدا دعا کردند و این طور برایم نوشته شد : بانوی گمنام , مشهد و قم لازم است

+ اگر رفیق همیشگی این مکان هستید من را به احتمال زیاد خوب شناخته اید میدانید رفاقتم عمیق است هرکجا برم تنها نمیروم , دل ها و نام ها را میبرم ! +
حالا آمده ام همان حرف ها را بگویم با یاری خدا ان شالله فردا صبح زود راهی ام , لیست تمامی اسامی دوستانم و بزرگواران را نوشته ام دلم میخواد اگه عمری بود حرم حضرت معصومه و جمران و جلو پنجره فولاد و دارالحجة بودم اسم تک تک شما بزرگواران رو بگم , نائب الزیاره باشم و دو رکعت نماز به نیابت از شما تو حرم بخونم و همچنین زیارت نامه  ...عمل از این طرف که من هستم ارزشی نداره ولی از اون طرف که حضرت رضا علیه السلام باشه خیلی ارزشمندهان شاء الله  در پرونده تون یه زیارت امام هشتم و حضرت معصومه ببیشتر می بینید, کرامت اونها اونقدر هست که به نیابت از کل عالم هم زیارت کنیم به همون تعداد جدا جدا برامون بنویسند عادتکم الاحسان و سجیتکم الکرم
گفتم که شما هم من حقیر رو دعا کنید شما رو قسم به حضرت زهرا حلالم کنید
لیست اسامی دوستان و بزرگواران :

*نشانه عزیز
*بهشت زود هنگام ( امیدوارم تا بر میگردم صحیح و سلامت باشی دوست خوبم و شاد )
*شرح وصال عزیز
* نجمه عزیز
* طهورا همنفس طلبه عزیز
*ساقی عزیز
* زائر بارانی عزیز
*یار طلبگی و هزار و یک عزیز
*همسر سید علی(زن آقا) عزیز
*دلا بانوی عزیز
* تب باران عزیز
* آبریزان عزیز
* خدایی که در این نزدیکست عزیز
*پله پله تا خدای عزیز
*بی رنگی (سید عزیز )
*مـعبری بهـ آسمان عزیز
*قرار گاه عاشقان عزیز
* عارفه عزیز
*تبسمِ عشق عزیز
*کنیز حضرت زهرا
*دل مــــــن
*نا دیا (برام خصوصی زده بودید ولی اینجا تو لیست نوشتم خیالتون راحت )
*زندگی به سبک شهدا
* تمام اهالی فانوس جزیزه (آقای عباس زاده , جناب رزمنده , جناب صالح , افسر جنگ نرم , هانیه العلی , از تبار نیسان , چشم به راه , گمنام , راحله سادات , ...)
*فانوس ( ان شالله هرکجا هستند سلامت باشند )
* فرهنگ پرواز
*میهمان
*جوجه دانشجو
*سجاد عنایتی
*کوله بار
*زندگی یعنی حباب
*
* کسانی که بعد این پست رو دیدن و التماس دعا گفتند ( این جمله رو آخر نوشتم تو کاغذ :) )

هرکی رو یادم رفته بگید تا بنویسم




  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم
بعد از شما چقدر روزهایمان کسالت آورند ...
لبخندهایمان  تصنعی ..
شادیهایمان  کاذب ...
معنویت هایمان بی روح ...
انگار هر چه داشتیم ،
بعد از شما در همان  خاکریزها و  سنگرها جاماند



+ بُهتان نیست !
سلام بر ابراهیم , یا زهرا , مصطفی , علمدار , عارفانه , خاک های نرم کوشک,
پایی که جاماند , خاکریز خاطره ها , نیمه پنهان ماه و ....
همه را خواندی ؟
عطر خدا و خنده ها و عشق ها را میتوانی در آن موقع حس کنی ولی امروز ! ...

+ میدانی !
مقصـــدشان ، میعادگاه ِ عشق بود , حسرت به دل مهجور ما گــــذاشتند ....





  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

شب جمعه دعای کمیل می خواند اشک همه را در می آورد
بلند می شد راه می افتاد توی بیابان پای برهنه روی رملها می دوید گریه می کرد
امام زمان را صدا می زد بچه ها هم دنبالش زار می زدند
می افتاد بی هوش می شد هوش که می آمد می خندید جان می گرفت دوباره بلند میشد می دوید
ضجه می زد...
یابن الحسن یابن الحسن می گفت...
صبح که می شد ندبه می خواند , بیابان تمامی نداشت...
اشک بچه ها هم...


گفتم : با فرمانده تون کار دارم
گفت : الان ساعت یازده است ملاقاتی قبول نمی کنه.
رفتم پشت در اتاقش در زدم
گفت: کیه ؟گفتم :مصطفی منم ,گفت: بیا تو
سرش را از سجده بلند کرد چشم های سرخ خیس اشک رنگش پریده بود نگران شدم.
گفتم: چی شده مصطفی؟ خبری شده ؟ کسی طوریش شده ؟
دو زانو نشست سرش را انداخت پایین زل زد به مهرش دانه های تسبیح را یکی یکی از لای انگشت هایش رد می کرد.
گفت: یازده تا دوازده هر روزرا فقط برای خدا گذاشته ام برمی گردم کارامو نگاه می کنم
از خودم می پرسم کارهایی که کردم برای خدا بود یا برای دل خودم ...

شهید مصطفی ردانی پور

کتاب مصطفی


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

تو اتاق نشسته بود و خلوت کرده بود!
آهسته نگاش میکردم چند دقیقه یه بار سوزن میزد پشت پلکهاش!!!
برام سوال شده بود، متوجه من که شد رفتم جلو علت کارش رو پرسیدم!
گفت چشمی که به نامحرم بیفته سزاش اینه…

"شهید ابراهیم هادی"

کتاب سلام بر ابرهیم



+اجازه هست همسرتون رو نگاه کنم؟




  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

فکر می کنیم گاهی ، خیلی آدمیم !
فکر می کنیم گاهی ، هرچه هست و نیست ، ماییم!
فکر می کنیم گاهی ، باید همیشه از بالا به دیگران نگاه کنیم!
فکر می کنیم گاهی ....
اصلا بگذارید خودمانی عرض کنم ، خیلی شاخیم !
فکر می کنیم و فکر می کنیم و فکر ... و چقدر اشتباه فکر می کنیم گاهی !
کاش همچون شهدا زندگی می کردیم !
آدم بودیم ! از نوع خاکی ، که هیچکس او را نشناسد !
نگاه زیبا داشتیم ، تا به همه با یک دید نگاه کنیم !
فکر زیبا داشتیم ، تا از ظاهر ، باطن کسی را نخوانیم !
عامل بودیم ، برای شعاری که می دهیم !
و...
همچون شهدا بودن سخت است  و فقط ما وهم شهدا دوستی داریم !
که اگر دوست می داشتیم همچون آنان میشدیم!
عاشق رنگ معشوق می گیرد !



+ خیلی دلتنگ آقــــــا هستم خیــــلی ....
یابن زهـرا راه را گم کرده ایم
چهره ی دلخواه را گم کرده ایم
ما تو را در قعر چاه انداختیم
یوسف ما چاه را گم کرده ایم

+ آقا؛
دعا کن برای ما… *

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

کجا شما می توانید جواب یکی از این خون ها را بدهید
کجا ما می توانیم جواب یکی از این شهدا را بدهیم
تنها چیزی که در قیامت همه ی ما می توانیم در قبال خون شهدا جواب بدهیم همین یک راه است،
همین که بگویی آقا من مطیع ولی فقیه بودم ، اطاعت کردم و هیچ راه دیگری نیست
البته اگر واقعاً اطاعت کرده باشی، رعایت کرده باشی
اسلامی که اگر سیلی به صورت کسی زدی و سرخ شد، باید دیه بدهی،
آن وقت این اسلام به سادگی از خون عزیزترین افرادش می گذرد؟
نمی گذرد…

سردار شهید مصطفی ردانی پور



+ بعد مدت ها نا آرامی و دلتنگی حالا از دیشب آرام آرامم , عیدی ام را از آقا گرفتم
البته شما بخوانید شیرنی عیدی ...
خادمین آقا که مهمان شهرمان بودند با خود آورده بودند ...
+     +    +

+ این روز ها حال و هوایم به طور غریبی عجیبست ! این روز ها مهمان آقا مصطفی هستم


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

دوستانش تماس گرفتندقرار شد با آنها به مشهد برود
محمد حداقل سالی یکبار را به مشهد می رفت اما این بار نمی توانست ساک خودش را بردارد
این توفیق نصیب من شد که با آنها بروم
با آقای سقائیان نژاد که از بچه های همرزمش بود صحبت می کردمی گفت:
هر وقت مشهد آمدی برنامه ریزی کن! هر روز از داخل رواقها و صحن ها زیارتنامه بخوان
فقط روز آخر داخل حرم برو. کاری کن که زیارت آقا برایت عادی نشود
دوستانش می گفتند: محمد در مشهد داخل حرم نمی آید!
همیشه داخل صحن گوهرشاد می نشست از همانجا دعا می خواند
صبح روز اول بود. محمد زودتر از بقیه بلند شد. جلوجلو راه افتاد. ساعتی تا اذان مانده بود.
در راه صورتش خیس از اشک بود. اذن دخول را خواند. از صحن گوهرشاد وارد حرم شد! من هم با تعجب به دنبالش بودم!
حالت عجیبی داشت. گویی فقط آقا را می دید. از میان جمعیت جلو آمد
به نزدیک ضریح مطهر رسید.همانجا ایستاد. با امام رضا علیه السلام مشغول صحبت شد
گویی آقا در کنارش ایستاده. اشک می ریخت و حرف می زد.
بعد به کناری آمد. مشغول خواندن زیارتنامه شد یک بسته را هم متبرک کرد بعدها فهمیدم کفن بوده!
حال محمد خیلی تغییر کرده بود.می گفت:
همان شب اول آقا را در خواب دیدم, فرمودند: بیا داخل حرم و حاجت خود را بگیر!

کتاب یا زهرا سلام الله علیها – صفحه 163



  • سیــــده گمنــــام