هو الرحمن الرحیم
آمده ام ولی از وقتی آمده ام هزار بار ارزو کردم : که ای کاش هرگز نمی آمدم !
دل کندن و آمدن سخت بود ...
حرم روز آخری زار میزدم گریه میکردم
آقا جــــــان از همین الان دلتنگی داره خفم میکنه نمیتونم
بدون حرم میمیرم ... چطور برم وقتی نمیدونم قراره کی برگردم
وقتی داشتم دعای وداع رو میخوندم یکی از بزرگان داشت سخنرانی میکردند میگفتند
آقا هیچکسی رو دست خالی نمیفرستند .... همین جمله بود که شنیدم و خودم را رساندم به اینجا

صورتم را گذاشتم روی سنگ های دیوار زار میزدم , آقا جــان بفاطمه بفاطمه بفاطمه
من رو از خودتون جدا نکنید ! آقا من قول میدم دختر خوبی باشم همونی که شما میخوایید من رو تنها نزارید
حال و هوای زیارت امسال فرق میکرد !
هیچ وقت به این زودی زودی ها قسمت نمیشد برم زیارت هرسال اگه آقا دعوت میکردن فقط یه بار اونم فروردین !
وقتی که تو شوک بودم که به این زودی دعوت شدم تا رسیدم به مشهد از دور که گنبد رو دیدم به مامان همش میگقتم من احساس میکنم دارم خواب میبینم !
وقتی رسیدم حرم شروع کردم به خواندن اذن دخول و شروع گریه ها فهمیدم تو این مدت چقدر دلتنگ بودم ... همش میگفتم آقا جان , بابای مهربون آخه من چطوری تشکر کنم که اینبار زود دعوت کردید !
کاغذی که اسم همه شما بزرگواران رو نوشته بودم همه جا با خودم داشتم !
امانتی بود خصوصی بین من و خدا و امام خوبان ....
وقتی صحن آزادی رفتم بهشت ثامن شما هم در کنارم بودید ,
کنار تک تک شهدا و قبور خادمین حرم و عرفا همه شهدا در یاد و کنارم بودید

هیچ کجا فراموش نشدید بعضی هاتون برام نوشته بودید چی از طرف شما به آقا بگم ولی من بهترین بهترین و سعادتمندترین هارو خواستم اونی خواستم که آقا از ته دل میخوان ...
مزار مطهر شیخ نخودکی , علامه حسینی طهرانی و شیخ طبرسی و ... به یادتون بودم
حتی لحظه تعویض پرچم گنبد آقا که پرچم سیاه رنگ نصب کردند ...
آمده ام ولی از وقتی آمده ام هزار بار ارزو کردم : که ای کاش هرگز نمی آمدم !
دل کندن و آمدن سخت بود ...
حرم روز آخری زار میزدم گریه میکردم
آقا جــــــان از همین الان دلتنگی داره خفم میکنه نمیتونم
بدون حرم میمیرم ... چطور برم وقتی نمیدونم قراره کی برگردم
وقتی داشتم دعای وداع رو میخوندم یکی از بزرگان داشت سخنرانی میکردند میگفتند
آقا هیچکسی رو دست خالی نمیفرستند .... همین جمله بود که شنیدم و خودم را رساندم به اینجا

صورتم را گذاشتم روی سنگ های دیوار زار میزدم , آقا جــان بفاطمه بفاطمه بفاطمه
من رو از خودتون جدا نکنید ! آقا من قول میدم دختر خوبی باشم همونی که شما میخوایید من رو تنها نزارید
حال و هوای زیارت امسال فرق میکرد !
هیچ وقت به این زودی زودی ها قسمت نمیشد برم زیارت هرسال اگه آقا دعوت میکردن فقط یه بار اونم فروردین !
وقتی که تو شوک بودم که به این زودی دعوت شدم تا رسیدم به مشهد از دور که گنبد رو دیدم به مامان همش میگقتم من احساس میکنم دارم خواب میبینم !
وقتی رسیدم حرم شروع کردم به خواندن اذن دخول و شروع گریه ها فهمیدم تو این مدت چقدر دلتنگ بودم ... همش میگفتم آقا جان , بابای مهربون آخه من چطوری تشکر کنم که اینبار زود دعوت کردید !
کاغذی که اسم همه شما بزرگواران رو نوشته بودم همه جا با خودم داشتم !
امانتی بود خصوصی بین من و خدا و امام خوبان ....
وقتی صحن آزادی رفتم بهشت ثامن شما هم در کنارم بودید ,
کنار تک تک شهدا و قبور خادمین حرم و عرفا همه شهدا در یاد و کنارم بودید

هیچ کجا فراموش نشدید بعضی هاتون برام نوشته بودید چی از طرف شما به آقا بگم ولی من بهترین بهترین و سعادتمندترین هارو خواستم اونی خواستم که آقا از ته دل میخوان ...
مزار مطهر شیخ نخودکی , علامه حسینی طهرانی و شیخ طبرسی و ... به یادتون بودم
حتی لحظه تعویض پرچم گنبد آقا که پرچم سیاه رنگ نصب کردند ...
همیشه که دخیل نمی توانم ببندم به پنجره فولادت
حتی تار و پود فرش های حرمت ...گره گشایی می کنند
حتی تار و پود فرش های حرمت ...گره گشایی می کنند