رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی

۴۴ مطلب با موضوع «صوتی» ثبت شده است

هو الرحمن الرحیم 

نماز شب آدم رو با ادب و با اخلاق میکنه 
و اخلاق حسنه بهش میده 
آنوقت خدا می شه استاد اخلاقش 
وقتی هم خدا بشه معلم اخلاق انسان , همه چیزش رو درست میکنه 
و کارش رله میشه 
به خدا نماز شب زمین و آسمان رو به هم می دوزه 

شهید کاظم عاملو 

 

از ته دل، تو سیاهیِ این دلِ شب، برا هم دعا کنیم؟
دلمون، سینه‌مون، میسوزه آخدا..
می سوزه!
یه غمِ همیشگی،‌ مهمونِ سینه‌مون 
چنگ انداخته به گلومون!
مثلِ عباسِ آژانس‌شیشه‌ای
دلم میخواد بگم؛
گولوم مِسوزه حاجی..

 

 

 

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم
 

با حسین برای شناسایی رفته بودیم، وقت نماز شد
 حسین نمازش را با صوتی حزین و قلبی مطمئن خواند
بعد به نگهبانی ایستاد و من نماز خواندم
در قنوت نمازم از خدا خواستم تا یقینم را زیاد کند
نمازم که تمام شد، دیدم حسین با خنده از من پرسید:
«می‌خواهی یقینت زیاد شود؟»
گفتم: بله
با همان لبخند گفت: «چقدر؟»
گفتم: «زیاد»
گفت: «گوشت را روی زمین بگذار و گوش کن!»
بلافاصله همین کار را کردم
به گوش شنیدم که زمین نصیحتم کرد و گفت:
«نترس! عالم عبث نیست و کار شما هم بیهوده نیست
ما هر دو عبد خداییم در دو شکل و دو لباس. سعی کن خدا را ناراضی نکنی ...»
سرم را برداشتم
شهید عالی گفت: «یقینت زیاد شد؟»

شهید حسینعلی عالی


مجله  آشنایی با جنگ تحمیلی عراق علیه ایران (۱۳۵۹-۱۳۶۷) 

 

 

فرازی از وصیت‌نامه:

خداوندا: می‌خواهم که همچون شهدا مردانه به راه آنها قدم بردارم و تا آخرین قطره خون راه آن‌ها را ادامه دهم. می‌خواهم همچون دوستانم به سوی آن ستاره‌ای که نور امید به من بخشیده پر بکشم. خداوندا: من نه بهشت می‌خواهم نه شهادت، من ولایت می‌خواهم، ولایت مولا علی (علیه‌السلام)، مرا به ولایت مولایم علی (علیه‌السلام) بمیران و آن جناب را در شب اول قبر به فریادرسی من برسان

 

+تو این شب ها چه دعایی قراره بکنیم ؟! خوب فکر کنیم 
 

التماس دعا

 

 

 

 

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

گفتم: اصلا چرا باید این قدر خودمون رو زجر بدیم و پسته بشکنیم
پاشیم بریم بخوابیم
با وجود اینکه محمود هم مثل من تا نیمه شب کار می‌کرد و خسته بود
گفت: نه، اول این‌ها رو تموم می‌کنیم بعد می‌رویم بخوابیم
هر چی باشه ما هم باید اندازه خودمان به بابا کمک کنیم
شهید محمود کاوه

 

 

چقدر بهانه های رنگارنگ آوردم و از زیر کار در رفتم !

 

 

همین امروزی که شاید از صبحش کلی غر زدی به زمین و زمان، همین الان که موقع خوندن این متن داری نفسّ میکشی و هزارتا فکر و خیال تو سرته، همین حال و احوال آرزوی خیلیاست که الان زیر خاک خوابیدن، زندگیتو دریاب رفیق!

 

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

در پایگاه امیدیه بودیم، چند دقیقه ای به اذان صبح مانده بود
علی اکبر را دیدم که بعد از چهار شبانه روز، از منطقه عملیاتی برگشته بود
خستگی شدید در چهره اش آشکار بود
فکر کردم می خواهد استراحت کند و بعد نماز صبح بخواند؛
چون خواب از چشمانش می بارید، ولی برعکس، تا اذان گفتند
جانمازش را پهن کرد و آماده نماز شد
به او گفتم: خسته هستی؛ کمی دراز بکش، بعد نماز بخوان
لبخندی زد و گفت: ما الآن برای همین نماز داریم می جنگیم
وقتی به نماز ایستاد، دیگر آثار خستگی در او نمی دیدم

سردارِ شهید حاج علی اکبر رحمانیان 






از آیت الله بهاءالدینی ،پرسیده بودند در طول روز 
چه موقعی بدترین حالتان می باشد ؟
فرموده بودند :
زمانی که السلام علیکم،نماز را می گویم ؛ زمانی که از نزد خالق به سمت مخلوقین می آیم


یکم پای منبر حاج آقای عالی بشینیم ؟!




  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم
 

به این فکر می کردم که
در هواپیمایی نشسته ام و در اوج پرواز
ناگاه خلبان بگوید که ما در حال سقوط هستیم !
به گیج شدن و ندانم کاری هایم ، به توسلم به هرکس که در ذهنم آید
به ذکرهای آن لحظاتم ، به توبه هایی(غلط کردم) که
با پشیمانی کامل گفته می شوند ، به یا حسین گفتن ها !

و ... و ... و ... فکر می کنم !

به اینکه آرام و بیخیال سوار بر هواپیمایی شده ام که قرار است مرا سالم
به مقصد برساند اما ناگهان دراوج آسمان ، سقوط را ترجیح می دهد !
فکر می کنم !به عجز و ناتوانی ام !
به نداشتن توانی برای بازگشت !
به کوله باری که قرار است مرا به زودی  شفیع باشد!
فکر می کنم !

و دنیای ما چقدر شبیه به همان هواپیماس !

به خیالم آسوده در حالِ سِیر هستم و اما  مرگ ناگهان مرا در آغوش می کشد!

 

اِسمع 

اِفهم
یا فلان ابن فلان ..
 

بهتر نیست تا دیر نشده ، برای خوب تر شدن ، اقدام کنیم؟!
 


از فردا تا روز عرفه چله کلیمیه هستش !
بیا با خدا آشتی کنیم تو این روزمرگی های پرگناه 
خسته نشدی ؟!

1 غسل و نماز توبه یکشنبه ماه ذی قعده در ابتدای چله 
2 مراقب به نماز شب ولو به اندازه دو رکعت شده 
زیارت آل یاسین 
3 گناه نکنیم (غیبت , تهمت , دروغ , ماه حرام , بی احترامی به پدر و مادر )
4 زیارت عاشورا 
5 نماز دهه اول ذی الحجه در ده روز آخر چله 
6 هرکار دیگه ای  هر دعایی که حالت رو خوب میکنه انجام بده 

.

 

.

 

شهادت یعنی ، زندگی کن اما فقط برای خدا !

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

بعضی آدم ها خیلی زرنگن 
زود خودشون رو میرسونن
هرکجا باشن !
میدونن محرم زود خودشون رو میرسونن خیمه ارباب 
میدونن فاطمیه ست زود خودشون رو میرسونن پشت در سوخته 
میدونن رجب 
میدونن شعبان 
میدونن رمضان 
میدونن شب قدر 
در بسته باشه بازم اینقدر میشینن تا در باز بشه 
میدونن باید به مردم خدمت کنن بدون چشم داشتی خدمت میکنن 
میدونن باید به پدر و مادر احترام کنن با جون دل احترام میکنن




ولی همه این ها رو داشته باشی ولی حق الناس گردنت باشه و حق پدر و مادر 
هرچی بشینی پشت در بی فایده ست 
حالا از همین ساعت پاشو برای جبران 




حق الناس هارو جبران کنیم 
بیفاتیم به دست و پای پدر و مادر بگیم غلط کردیم حتی حتی حتی اگه اشتباه از ما نبوده
بعد این شب ها انقدر خدارو صدا کنیم 
بگیم غلط کردیم 
تا 
تا 
امضا بشه 


این شب ها شهادت نامه عشاق امضا میشه 

  • سیــــده گمنــــام
هو الرحمن الرحیم

چه آرزوهای قشنگی می کردن و چقد زیبا اجابت می شد...

حاج احمد آرزو کرده بود:
"بدست شقی ترین انسانهای روی زمین یعنی اسرائیلی ها کشته بشم"
و حالا دست اونهاست...

حاج همت از خدا خواسته بود:
"مثل مولایم بدون سر وارد بهشت بشم"
ترکش خمپاره سرش رو برد...

برونسی همیشه می گفت:
"دوست دارم مثل حضرت زهرا گمنام باشم"
سالها پیکرش مفقود بود...
.
آقا مهدی باکری می گفت از خدا خواستم:
"بدنم حتی یک وجب از خاک زمین رو اشغال نکنه"
آب دجله او رو برای همیشه با خودش برد...

حاج آقا ابوترابی در مسیر پیاده روی مشهد می گفت آرزو دارم:
"در جاده عشق (مشهد) از دنیا برم"
تو همون مسیر خدا بردش و روز شهادت امام رضا در جوار امام رضا دفن شد...

اللهم اجعل مماتی شهادة فی سبیلک...




حالا بیاین یک منبر کوتاه و قشنگ گوش کنیم 



میگن امسال اختلاف هست , شب آرزوهاست 
میگن امسال دو شب شب آرزوهاست
بهتره نه !
شب های گدایی کردن 
مهدی زهرا رو خواستن 



  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

شب جمعه ...
یادی هم بکنیم از ذبیح 21 ساله ی لشکر فاطمیون 
شهید رضا اسماعیلی
او که دانشجوی دانشگاه فردوسی بود
برای دفاع از حرم درسش رو رها کرد و رفت
سرش رو هم داد...


خوب گوش کن ببین شهید اسماعیلی چطور معامله میکند 


فرق است میان کسی که

در انتظار شهادت است

و آنکه شهادت به انتظار اوست !


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

گلوله های بی امان دشمن، امانمان را بریده بود
و کاری از ما بر نمی آمد
الله یار جابری گفت
متوسل شویم به حضرت زهرا (س) تا باران بیاید و عملیات دشمن قطع شود
هنوز یک ربع از توسل مان به حضرت نگذشته بود که باران آمد
جابری از خوشحالی گریه می کرد. می گفت:
یادتان باشد از حضرت زهرا (س) برندارید هر وقت گرفتار شدید
چاره کار قسم دادن امام زمان (عج) به جان مادرش فاطمه زهرا (س)

راوی علی رضا حق گو
کتاب خط عاشقی ۲ (خاطرات عشق شهدا به حضرت زهرا س)
شهید الله یار جابری



 استاد فاطمی‌نیا: 

آقایان حیف تان نمی آید مادرها را اذیت می کنید؟
سید رضی جامع نهج البلاغه پس از مرگ مادرش گفت:
"بعد از این با کدام دست بلاها را رد کنم؟"
دست مادر که بالا می رود بلاها از شما دور می شود.
حیف نیست سر یک چیز جزئی مادر را می رنجانید؟
از مجلس روضه برگشته مادر را می رنجاند؛ قبول باشد!

یکم پای منبر بشینیم ...؟!


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

رختها رو گذاشتم تا وقتی از بیرون اومدم بشورم
وقتی برگشتم دیدم علی از جبهه برگشته و گوشه حیات نشسته 
و رختها هم روی طناب پهن شده.
رفتم پیشش و بهش گفتم: الهی بمیرم مادر
تو با یک دست چطوری این همه لباس رو شستی؟

گفت: مادر جون اگه دو دست هم نداشتم باز وجدانم قبول نمی کرد
من خونه باشم و تو زحمت بکشی

شهید علی ماهانی



کاروانیان تمام روز را در مسیر بودند و همگى بسیار خسته. "حِزام" نیز وسایل را زمین گذاشت، بستر خواب خود را مهیا کرد و زیر آسمان پر ستاره ى بیابان دراز کشید و چشمانش را بست
در خواب دید که جواهرى در دامنش هست که نظیر ندارد؛ نور آن جواهر، شب تاریک بیابان را روشن کرده بود. ناگهان سکوت صحرا شکست و حِزام دید که اسب سوارى به تاخت سمت او مى آمد.سوار به او رسید و گفت:
اى حِزام!آیا حاضرى این جواهر گرانبها را به "امیر" بفروشى؟!
حِزام، مبهوت جلال و ابهت آن مرد، گفت: من قیمتش را نمیدانم
مرد به او گفت:
آیا حاضرى این دُرّ ارزشمند را در عوض چیزى بالاتر از درهم و دینار به "امیر" بفروشى؟
حزام گفت: آن چیز چیست؟
مرد گفت: براى تو و نسل تو شرافت و سیادت ابدى را تضمین مى کنم
حزام با خوشحالى جواهر را به آن سوار داد و مرد نیز آن را در پارچه اى پنهان کرد و رفت...
آفتابِ صحرا همه را از تشنگى زمینگیر کرده بود. پرچمدار، جان بر سر مشک آب گذاشت اما حالا روى زمین افتاده بود، خون از چشم و آب از مشک اش جارى بود. دختر حزام با اشک به پسرش نگاه میکرد که حالا سر به آغوش مادر تمام خلقت داشت
خواب پدر تعبیر شده بود؛
سلام بر مادرى که شرافت و سیادت ابدى براى او و نسل او نوشته شد...

حضرت ام البنین(س)


یکم پای منبر بشینیم 





  • سیــــده گمنــــام