هو الرحمن الرحیم
نشد ....
جاماندم
چندین سال که جا میمونم
دفترم برمیدارم ورق میزنم تا به صفحه خالی برسم !
زیر لب با اشک هایی که قطره قطره میریزند میخوانم
قدم قدم پای علم (+ )
با بغض و گریه
با رنگ قرمز مینویسم !
عمود 285
با گریه و التماس و درد و دل و قربان صدقه رفتن آقا
و شروع اعمال و کارهایم با رنگ مشکی
کار هر روز هر عمودی را که طی میکنم
تا برسانم این نفس و دل را به آقا ...
گاهی این نفس و پاها و جسم از جدال با گناه تاول میزنن
گاهی کوله بار را بر میدارم و خود را فردا زودتر به عمو بعد می رسانم
و گاهی که گناه مانع میشود عقب میمانم
آن قدر تلاش و تقلا که بتوانم برسم به کربلای دل
از همین جا بتوانم راهی کربلا بشم