هو الرحمن الرحیم
مجالس مهمونی یکی از جاهائیه که بستر برای حرف زدن از دیگران آماده آمادس،
توی
یکی از این مهمونی ها منم مثل بقیه شروع کردم به حرف زدن
در مورد یکی از
آشناها
وقتی از مجلس برمی گشتیم،محمد گفت
"می دونی غیبت کردی !حالا باید بریم
دم خونشون تا بگی پشت سرش چی گفتی"
گفتم این طوری که پاک آبروم میره
با خنده
گفت:تو که از بنده ی خدا این قدر می ترسی چرا از خود خدا نمی ترسی؟!
همین جمله برام
کافی بود تا دیگه نه غیبت کننده باشم و نه شنونده ی غیبت
شهید محمد گرامی, کتاب دل دریایی ,ص70-71
مرحوم آیه الله بهلول صد و خورده ای سن داشتند در عالم جوانی شاید مثلا 30-35 سال سن داشتند که مجتهد بودند، ولی احتیاط می کردند ودر احتیاطهایشان به آیت الله عظمی سید ابوالحسن اصفهانی مراجعه می کردند،آقای بهلول می فرمایند به حضور آقا سیدابوالحسن اصفهانی رفتم با آقا مقداری صحبت کردم می دیدند در من روحیه ی انقلاب گری وجود دراد فرمودند این روحیه ای که در تو هست تو درس را کنار بگذار، زیرابحمد لله تو به آن حد رسیده ای که بتوانی با رضا خان مبارزه کنی نتیجه مناظره و مباحثمان آن شد که من درس را کار بگذارم و با رضا خان مبارزه کنم،
درقضیه مسجد گوهر شاد بعد از تمام شدن سخنرانی آیت الله بهلول،
رضا خان دستور داد حرم را به توپ بستند.آقای بهلول می فرمایند وقتی من از نجف به ایران بازگشتم و این قضیه را برای خانمم نقل کردم که آقای سید ابوالحسن اصفهانی به من این پیشنهاد را کرده اند که تو با رضا خان مبارزه کن، به شوهرش خطاب کرد که شاید من وتو به زندگی مشترکمان ادامه دهیم به خاطر من مبارزه نکنی، در حالیکه اقای سید ابوالحسن اصفهانی برای تو این را تکلیف کرده حتی من حاضرم از تو جدا شوم اما تو به فتوای مرجع تقلیدت عمل کنی!
مرحوم اقای بهلول را 30سال در افغانستان در زندان نگه داشتند
آن هم در انفرادی 30 سال بعد وقتی صحبت می کردند می فرمودند من مدیون خانمم هستم
خانم ایشان یک خانم نمونه بودند , آیت الله العظمی بهجت یکدفعه در درسشان فرمودند آقای بهلول در رابطه با خانمشان یک کتاب نوشته اند در رابطه با حالات و و زندگی خانم خودش آن کتاب را هر جا دیدید تهیه کنید، بعد خودشان یک قضیه ای را نقل کردند فرمودند آقای بهلول در عالم رویا خانمم را در خواب دیدم سوال کردم الان که از دنیا رفتی وضعیتت در آن دنیا چگونه است به من خطاب کرد بهلول، به نامه عملم نگاه کردند هیچ گناهی پیدا نکردند الا اینکه یک نفر غیبت می کرد ومن آن غیبت را شنیدم الان به خاطر آن من در اینجا گرفتارم ایت الله بهجت این را می گفت و آه می کشید.
+ خوب خواندی ؟ غیبت نکرده بود فقط غیبت شنیده بود
پناه بر خدا
خدا به داد ما برسه
خیلی عالی بود
دنبالتون میکنم