هو الرحمن الرحیم
در طی مسیری به مقابل درب دانشگاه رسیدیم
درست در همانموقع جسارت اغتشاشگران به رهبر معظم انقلاب آغاز شد
درست در همانموقع جسارت اغتشاشگران به رهبر معظم انقلاب آغاز شد
هادی وقتی این صحنه را مشاهده کرد دیگر نتوانست تحمل کند!
به منگفت: همینجا بمون... سریع پیاده شد و دوید به سمت درب اصلی دانشگاه
به منگفت: همینجا بمون... سریع پیاده شد و دوید به سمت درب اصلی دانشگاه
من همینطور داد میزدم: هادی برگرد، تو تنهایی میخوای چی کارکنی؟
هادی... هادی...
هادی... هادی...
اما انگار حر فهای من را نمیشنید. چشمانش را اشک گرفته بود
بهاعتقادات او جسارت میشد و نمیتوانست تحمل کند
بهاعتقادات او جسارت میشد و نمیتوانست تحمل کند
همینطور که هادی به سمت درب دانشگاه میدوید یکباره آماج سنگها قرار گرفت
من ازدور او را نگاه میکردم میدانستم که هادی بدن ورزیده ای دارد و
از هیچ چیزی هم نمیترسد اما آنجا شرایط بسیار پیچیده بود
همین که به درب دانشگاه نزدیک شد یک پاره آجر محکم به صورت
هادی و زیر چشم او اصابت کرد
من دیدم که هادی یکدفعه سر جای خودش ایستاد میخواست حرکت
کند اما نتوانست!
خواست برگردد اما روی زمین افتاد! دوباره بلند شد و دور خودش چرخید
و باز روی زمین افتاد
از شدت ضرب های که به صورتش خورد، نمیتوانست روی پا بایستد سریع
به سمت او دویدم هرطور بود در زیر بارانی از سنگ و چوب هادی را به
عقب آوردم
خیلی درد میکشید، اما ناله نمیکرد زخم بزرگی روی صورتش ایجاد
شده و همه ی صورت و لباسش غرق خون بود
هادی چنان دردی داشت که با آن همه صبر، باز به خود میپیچید و در حال
بی هوش شدن بود
بی هوش شدن بود
سریع او را به بیمارستان منتقل کردیم
چند روزی در یکی از بیمارستا نهای خصوصی تهران بستری بود
آنجاحرفی از فتنه و اتفاقی که برایش افتاده نزد
آنجاحرفی از فتنه و اتفاقی که برایش افتاده نزد
آن ضربه آنقدر محکم بود که بخشهایی از صورت هادی چندین روزبیحس بود
شدت این ضربه باعث شد که گونه او شکافته شد و تا زمان شهادت، وقتی
هادی لبخند میزد، جای این زخم بر صورت او قابل مشاهده بود
بعد از مرخص شدن از بیمارستان، چند روزی صورتش بسته بود به خانه
هم نرفت و در پایگاه بسیج میخوابید، تا خانواده نگران نشوند اما هر روز
تماس میگرفت تا آنها نگران سلامتی اش نباشند
بعدها رفقا پیگیری کردند و گفتند: بیا هزینه درمان خودت را بگیر، اما
هادی که همه هزینه ها را از خودش داده بود لبخندی زد و پیگیری نکرد
حتی یکی از دوستان گفت: من پیگیری میکنم و به خاطر این ماجرا و
بستری شدن هادی، برایش درصد جانبازی م یگیرم
هادی جواب او را هم با لبخندی بر لب داد!
هادی هیچ وقت از فعالیتهای خودش در ایام فتنه حرفی نزد، اما همه
دوستان میدانستند که او به تنهایی مانند یک اکیپ نظامی عمل میکرد
شهید محمد هادی ذوالفقاری , کتاب پسرک فلافل فروش
شهید محمد هادی ذوالفقاری , کتاب پسرک فلافل فروش
امیرالمؤمنین (ع):
الْفِتَنَ یَحُمْنَ حَوْمَ الرِّیَاحِ یُصِبْنَ بَلَداً...
این فتنه ها مانند بادها و طوفان ها هستند که
به شهر یا کشوری اصابت کرده و ایجاد نابسامانی می کنند!
به شهر یا کشوری اصابت کرده و ایجاد نابسامانی می کنند!
+۹ دی کشتی نجات حسین(ع) بود
که به طوفان فتنه زد . . .