رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید احمدی روشن» ثبت شده است

هو الرحمن الرحیم

خودش دوازده روز پای دستگاه ایستاد تا مشکلش حل شد
می‌گفت بعضی شب‌ها پای دستگاه سانتریفیوژ ایستاده یا نشسته خوابمان می‌برد

*

به خاطر تعلیق غنی‌سازی، چند ماه سایت نطنز تعطیل بود ولی مصطفی آنجا را رها نکرد
یک روز آمد خانه، گفت «به خدا یه کاری کردن که ما ببوسیم کارو بذاریم کنار.»
گفتم«چطور؟»
گفت«اومدن در سایت رو مهر و موم کردن این خدانشناس‌ها.
کاری کردن که ما از بغل سایت هم نمی‌تونیم رد شیم. عکس‌برداری می‌کنن.»
دولت جدید که آمد و تعلیق را برداشت، غوغایی بود توی وجودش و چسبید به کار .....

*

توی دنیا پیچید که سایت نطنز تعطیل شده.
بچه‌های سایت خودشان یک تیم درست کردند و مصطفی هم شد مسئول تیم.
رفتند سراغ چند تا از بچه‌های نخبه‌ کامپیوتر. کار را به‌شان سپردند.
خود مصطی هم پای کار بود. فهمیدند یک جاسوس حافظه‌های جانبی را آلوده کرده.
خبرگزاری رویترز اعلام کرد «مهندسان ایرانی موفق شده‌اند ویروس استاکس‌نت را
از تجهیزات و ماشین‌آلات هسته‌ای خود پاک‌سازی کنند.»

*

بهش گفته بودند اخراجش می‌کنند. عصبانی بود، از پشت صندلی بلند شد،
آستین‌هایش را بالا زد، داد زد «من رو می‌ترسونید؟ به این دست‌ها نگاه کنید.
من لای پر قو بزرگ نشده‌ام. من پای رکاب مینی‌بوس بابام بزرگ شده‌ام.»

*

بعد از غنی‌سازی 3 و نیم درصد و 5 درصد و نهایتا 20 درصد که توسط بقیه شهدا انجام شد،
یکی از دوستان و فامیل‌ از مصطفی پرسید که شما سه و نیم درصد و پنج درصد را
احتیاج دارید اما 20 درصد برای چیست؟
مصطفی در جواب گفت : ما باید در برابر استکبار جهانی با دست پر صحبت کنیم
یعنی اگر آنها فکر کنند که ما نمی‌توانیم تولید کنیم، به حرف ما گوش نمی‌دهند

*
وِرد زبانش بود باید کاری کنیم از دغدغه های اقا کم بشه

کتاب یادگاران

.
.
.
.
و حالا باید نگاه کنیم خاموشی راکتور را .........

روشن؛ فدایی ولایت و عاشق نور بود، نه ظلمت جهل.. +


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم


به اتفاق سید حسن خاتمی با خدا قرار گذاشته بودن که اینا درس بخونن،
خدا هم برکت درسشون رو بده.
چون این قرار رو کنار یه خونه‌ی قدیمی خالی گذاشته بودن.
هر شب که از پارک یا کتابخونه برمی‌گشتن، می‌اومدن می‌زدن به دیوار اون خونه
و می‌گفتن:
«یاکریم! الوعده وفا. ما درس رو خوندیم، برکتش یادت نره.»

کتاب من مادر مصطفی



مادری که ام وهب قرن بیست و یکم شد
و در برابر جوان شهید خویش ، دشمن را اینگونه تحقیر کرد :

"من همین مصطفی را می خواستم، نه مصطفای ترسو را !
من علیرضای مصطفی را هم مثل مصطفی بزرگ می کنم ! "

+ یاد گرفتم هربار که درس میخونم ! مثل شهید میگم و تلاش میکنم و برکت رو هم دیدم
چه تو یاد گرفتن چه نمره ها ....


پروردگارا به ما نیز چون شهدا توفیق خدمت و یاری به اسلام ،مولای غریب و غائب از دیده ها و نائب بر حقشان رهبری عزیز را عنایت بفرما
شادی روح شهید احمدی روشن صلوات ختم کنید ....



  • سیــــده گمنــــام