رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی

۱۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

هو الرحمن الرحیم

آقـا ابـراهـیـم هـادی  !
صدای مرا میشنوی ، کمک !
من و بچه ها گیر افتادیم در تله ی دشمن! تلفن همراه من کار نمیکند بدرد نمیخورد
هرچه گشتم برنامه بیسیم نداشت تا با تو تماس بگیرم گفتم میخواهم با بیسیم شما تماس بگیرم
گفتند گوشی شما را چه به بیسیم شهدا !
اما من همچنان دارم تلاش میکنم تا صدایم را به شما برسانم اگر میشنوید ما گیر افتادیم
بگو چطور آن روز وقتی به گوشَتان رساندند که دخترهای محل از فرم هیکل شما خوششان آمده ،
از فردایش با لباس های گشاد تمرین کشتی میرفتید ؟ تا چشم و دل دختری را آب نکنید !
اینجا کُشتی میگیریم تا دیده شویم لاک میزنیم تا لایک بخوریم
شما حتما راهش را بلدی که به این پیچ ها خندیدی و دنیارا پیچاندی!
و ما در پیچ دنیا سرگیجه گرفتیم !
آقـا ابـراهـیـم هـادی !
اگر صدایم را میشنوی، دوباره اذانی بگو تا ماهم مثل بعثی ها که صدایت را شنیدند و راه را پیدا کردند
راه را پیداکنیم ..
راه را گم کردیم که به عشق سیب زمینی های سرخ کرده ی مک دونالد آنقدر ذوق زده شدیم و پایکوبی کردیم
تا آقــا گـفـت لـطـفـا متـانتـتان را حـفـظ کنـید !
اگر از جبهه برگشتی کمی از ان غیـرت های نـاب بسیجی ها را برایمان سوغات بیاور؛
تا ماهم مثل شما حرف اماممان را زمین نگذاریم ...



حـضـرت مـاه :

دلم میخواد داد بکشم که من تند رو هستم , اصلا می خواهم در دوست داشتن تان افراط کنم
اصلا می خواهم از همان هایی باشم که بهشان می گویند افراطی
دلم می خواهد به من بگویند بسیجی بی ترمز
اصلا می خواهم تک تک لحظات زندگی ام را با فکر شما برنامه ریزی کنم
می خواهم از همان هایی بشوم که می شوند وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ
می خواهم فریاد بزنم که در رکاب شما می خواهم بشوم أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ
می خواهم اینکه عاشقتان هستم را جار بزنم
اصلا دلم می خواهد بابت این عاشقی زجر بکشم حرف بشنوم سرزنش بشوم
اصلا دلم می خواهد بابت این عشق تاوان بدهم
دلم می خواهداز دست بدهم  هر آنچه دوستش دارم اما این عشق را از من می گیرد
جدا شوم از هر آن کس که تو را از من می‌گیرد
اصلا مهم نیست
چه می پندارند
چه می گویند
چه می بافند...
من هستم و یک جان... که کف دست گرفتم برای فدا شدن در این راه 



  • سیــــده گمنــــام


هو الرحمن الرحیم

فقط از شهدا جنگیدنشونو یاد گرفتیم

غافل از خودسازی هاشون
عباداتشون
رفتارشون
اخلاقشون
زندگیشون
و

.....


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم
کم کم به راه رفتنش مشکوک شدیم.
از او خواستیم تا پایش را ببینیم و آنجا بود که فهمیدیم زخمی شده است.
با هم برای تعویض پانسمان پایش به بیمارستان رفتیم و هنگامی که پرستار پانسمان پایش
را از روی زخم جدا می‌کرد تا آن را ضدعفونی کند، مصطفی مدام می‌گفت: «الله‌اکبر،‌الله‌اکبر».
در این حین یکی از پزشکان که صدای برادرم را می‌شنید با لحنی خاص پرسید:
« این بسیجی‌های‌الله اکبری دوباره آمدند؟. مگر می‌خواهند خط بشکنند»؟
مصطفی بعد از پانسمان پایش به دیدار آن پزشک رفت و از او پرسید:
«اگر قسمتی از بدنتان زخمی باشد و روی آن را بدون بی‌حسی ضدعفونی کنند و
حتی بخشی از آن را «بکنند»، شما احساس درد نمی‌کنی؟»
پزشک جواب داد: «خب چرا».
برادرم ادامه داد: «آقای دکتر ما در قرآن آیه‌ای داریم که می‌فرماید:
«الابذکر الله تطمئن القلوب».
من برای آنکه درد را تحمل و یا فراموش کنم،این ذکر را به زبان می‌آوردم.»
دفعه بعد که برای پانسمان جراحت پایش به بیمارستان مراجعه کردیم،
دیدیم که همان پزشک آن آیه را قاب کرده و بر روی دیوار و بالای سرش نصب کرده است

شهید مصطفی مبینی

عملیات «بدر» شد
ما می‌خواستیم حرکت کنیم آقای جعفر طهماسبی رو به مصطفی گفت:
«مصطفی تو این بار دیگر حتماً رفتنی هستی!»
مصطفی قرآن را باز کرد، آیه 12 سوره طه آمد

«إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى» مصطفی گفت: «من این بار رفتنی هستم...».
مصطفی ظهر روز ششم عملیات در شرق دجله کنار ما نماز می‌خواند که خمپاره آمد
خورد به پهلویش در حال جان دادن بود که ما آوردیمش عقب و شهید شد
...
بعضی‌ها با قرآن چنین سَر و سِر دارند


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

وقتی دو روز  در بی خبری هستی ! نه تماس نه پیام ....
با همه می گویی و میخندی ! ته دلت دنبال یک جای خلوت می گردد
برای صدمین یا صد و دهمین بار شماره را میگیری !
“مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد تماس شما از طریق پیامک به او اطلاع داده خواهد شد”
میفهمی که به آخر خطر رسیدی
دستت از همه جا کوتاهه ... میگویند شماره همکارش را بگیر !
باز صدای همان خانم آزارت می دهد ... در دسترس نمی باشد
دیگر کم آوردم ... حیران که کجا خبری از ایشان به دست آورم
ناخودآگاه یاد عمه جانم می افتم
متوسل میشوم !
شهید ابراهیم هادی را واسطه قرار می دهم , هر وقت احتیاج داشته ام رد نکرده ...
.
.
.
.
صدای پیامک می آید , نمیدانم با چه سرعتی خودم را به گوشی می رسانم !
فقط میفهمم خودش است , اسم اوست که روی گوشی !



از خوشحالی پیام را بلند برای همه میخوانم ...
شماره را که میگیری در کمال ناباوری می شنوی که :
“مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد تماس شما از طریق پیامک به او اطلاع داده خواهد شد”
همین پیام کافیست , الحمدالله رب العالمین
سجده شکر به جا می آورم !

+ دیشب فقط فقط تونستم سر سوزنی حال مادران و همسران و خواهران و کسانی که عزیزانشون مفقود الاثر هستند درک کنم

+ از تمامی کسانی که این مدت نگران و جویای احوالم بودند صمیمانه تشکر میکنم
راستش را بخواهید در هنگام مشکلات و سختی هاست که آدمی بهانه جو میشود و کم طاقت و انتظارش بیشتر میشود ! ممنونم که تنهایم نگذاشتیدو با پیام هاتون من رو شرمنده کردید .
نمیدونستم چطور محبت هاتون رو جبران کنم !
برای همین تصمیم گرفتم برای کسانی که به یادم بودند به طور ویژه دعا کنم !
برای کربلا , عاقبت بخیری , برای شهادت

+ امشب به وبلاگ همه شما بزرگواران سر میزنم ان شالله



  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

خوب شد شهدا وایبر و واتس اپ و تلگرام و اینستاگرام ندارند !
و الا حتما یک نفر از این ضد انقلاب های مخالف اسلام در این گروه های اجتماعی ادشان میکرد ؛
بعد هم با منشنی مثلا مینوشت :
@ hemmat @ , jahanara
بیایید ببینید آخر هم حرف ما شد! جان و جوانی تان را برای چه از دست دادید؟
پرتکرار ترین وصیتتان که "خواهرم حجابت برادر م نگاهت" بود را در این پروفایل ها ببینید !
و چه حالی پیدا میکردند همت و جهان آرا
وقتی آبشار موهای رنگارنگ ناموس وطن را بدون حجاب درآغوش مردانشان میدیدند ..
1، 2 ، 3 ! لبخند بزنید ! چیک !
لبخند بزنید
لبخند بزنید به اعتقاداتمان
که زیر چکمه های GM TV و manoto و FARSI 1 له شد
لبخند بزنید به غیرتی که از مردانمان گرفتند تا با هیکل و مدل آرایش ناموسشان به همدیگر پز بدهند
لبخند بزنید به بازی ای که خوردیم و کلاه گشادی که فهمیدند چگونه سرمان کنند !
جالب تر؛ آن موقعی میشد که یکنفر همان موقع یکی از این پست های بانمک میگذاشت :
انگار خون شهدا فقط به چهار لخته موی لُخت ما حساسیت داشت !
فکر کنم دیگر طاقت نمی آوردند :
Hemmat is typing :
خواهرم !
دزد که بر خانه مان زدیک وقت نان و آب مان را میبرد
سخت است ولی دوباره کار میکنیم و در می آوریم اما سخت تر موقعی است
که چیزی پیدا کندو آب رویمان را ببرد ..
آن وقت حاضریم زندگیمان را هم بدهیم تا آن را از چنگش در بیاوریم !
نان که سهل است غیرت آن چیزی است که برایش خونمان را هم میدهیم
Jahan ara is typing :
بچه ها !
شهر اگر سقوط کرد فدای سرتان دوباره میجنگیم و پسش میگیریم
مواظب باشید ایمانتان سقوط نکند !

Hemmat left group
Jahanara left group

+ متن برای من نیست یکی از دوستانم برام فرستاده بود گذاشتم اینجا ...


  • سیــــده گمنــــام