جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت: یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید امام نوشتن: «انا لله و انا اِلیه راجعون» ما مال خدائیم! آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...
دل من لکزده برای حـــرم ، شب جمعه حرم که مهمانیست... روضه علقمه، حدیث وفــا ،خود زهرا به روضهها بانیست... میرساند به روضهها خود را ،میزبانی به عهدهی مهدیست... دین من عشق ، عشق آل علی ، مذهب شعر من أبالفضلیست...
اللهم ارزقنا کربلا بحق الحسین(ع)
سلام علی آقا میدانم امشب همه مهمان ارباب هستید ، امشب دل را سمت شما فرستادم میشود به ارباب برسانید این همه دلتنگی را ؟؟؟ خوشا به سعادتت علی آقا راستش را بخواهی حالم رو به راه نیست ... میدانی جامانده ام ... همان چیزی که تو هیچ وقت نماندی .... علی آقا شما نه از کربلا جامانده ای نه از شهادت اربعین شده ، نمانده طاقت دوری ، چه میشود به نگاهی فراق ما به سر آید
من و حیدر راستی در اربعین تو کمپ شروع کردیم به مداحی به دستور سروان خلیل ، من و حیدر هرکدام به هفتاد ضربه کابل محکوم شدیم وقتی هفتاد ضربه کابل را نوش جان کردیم . حیدر با همان لهجه ترکی و دوست داشتنی اش دوبار تکرار کرد : " سیدی ! سنی ننه وین جانی ! ایکی دانا شالاق ویر ، جون مادرت دوتا کابل دیگه هم بزن ؟ " - کابل ها به سرتون خورده ، گیج شدید . خواهش نمیخواد ! - نه اتفاقا خیلی هم حالم خوبه و می دونم چی میگم سرباز بعثی در حالی که به هرکداممان دوکابل دیگر کوبید گفت : " هذا اثنین ....! این هم دوکابل دیگه ، یالا برید گم شید ، از جلو چشمم دور شید ! وقتی بر میگشتم بازداشگاه ، گفتم : حیدر ! راستی راستی حالت خوش نیست ، چرا گفتی دو کابل دیگه بزنن ؟ - حضرت عباسی نفهمیدی چرا ؟! - نه ، نفهمیدم . - آقا سید ! خواستم رُند بشه ، ارزشش رو داشت که به خاطر اربعین آقا امام حسین (ع) هرکدوممون هفتاد دو کابل بخوریم ، خدا .وکیلی ارزش نداشت ؟!
یکه خوردم . این حرف را که شنیدم خیلی خجالت کشیدم و کم آوردم . این فکر و مرام و حسین خواهی حیدر برای من درس داشت . این را شنیدم احساس آرامش کردم . گفتم : چرا خدایی می ارزید . ذهن حیدر به کجا رفته بود . می گفت : بذار به تعداد شهدای کربلا کابل بخوریم به خاطر همین عقیده و مرامش بود که وقتی نوحه میخواند ، حتی سامی و قاسم نگهبان های عراقی هم تحت تاثیر مداحی اش قرار می گرفتند .
+ مطلبی که خوندید از کتاب پایی که جاماند شد نوشته شده ! خاطرات سید ناصر حسینی پور که از دوران اسارتشون در کتاب بازگو میکنند
+ صحبت از مداحی ترکی شد دلم رفت سوی مداحی ترکی ! خدایی مداحی های ترکی سوز و زیبایی خاصی دارند
از شب عاشورا به بعد هر شب حسین همه را جمع می کند حتی من و تو را و بعد از کم کردن نور خیمه ، می گوید: "ماندن یا رفتن ،اختیار با خودتان است!؟
دل نوشتــــــ :
بین خودمان بماند این روزها این جمله را با خود زیاد میگویی ! نه ؟ آهای من در گناه میمانی یا میروی سمت حسین ؟ زائرین همه پای پیاده سمت کربلا می روند تو خود حاظری پای پیاده روی نفس خود راه بری و دلت را کنی حسینی ! آگر جوابت آری ..... فقط گنــــــــاه نکن
بی ربط نوشتــــ : ته مانده جلبک های سبز فتنه ۸۸ روز دانشجوی امسال کمی خودنمایی کردند.
به خیال خام خود عکس روح خدا را واژگون گرفتند که حرمت شکنی کنند ولی حقیقت آن است که خود و اربابان فتنه گرشان واژگونند. ان ها فراموش کردن ما همه شاگردان و دانشجویان استاد مملکت امام خامنه ای روحی فداه هستیم . شاگردانی که از اول انقلاب تا به امروز تمامی دروس فرهنگ انقلاب ، تمدن ، اسلام و ولایت رو زیر سایه ایشون میخوانیم تعدادی از دانشجویاناین درس ها را گذارنده و با معدل بالا فارغ التحصیل شده اند . ما دانشجویان که هنوز در این انقلاب هستیم در نهایت تلاشیم که با معدل بالا ان شالله فارغ التحصیل شویم و چه حقیرند آنانی که گمان می کنند می توانند با پاشیدن خاک به چهره خورشید، گرما و نور و زندگی بخشی اش را خاموش کنند
ببخش ما را که فهم مصلحت نداشتیم و نمی دانستیم که ای دل غافل، باید گذرنامه خود را از - مشهد - سرکنسولگری عراق در ایران می گرفتیم. ببخش که ندانستیم لب مرز، گذرنامه ما را دختر کوچک تو چک می کند؛ تا هوای غریبانه این روزهای او را بیش از پیش داشته باشیم. و نمی دانستیم که ساقی توست که ویزای ما را لب مرز خسروی مهر می زند. به ما خرده نگیر، ما روال قانونی عاشقی را یاد نداشتیم. همه ما جامانده ها خوب می دانیم که آمدن یا نیامدن ما به صلاحدید تو بود. این تو بودی که ما را از مسافران امسال کوی خود جدا کردی. تو بودی که برات زیارت ما را حواله روز مبادا کرده ای. اما نیامدن ما، هیچ تقصیر تو و دخترکت نیست. به یقین تقصیر ساقی تو هم نیست، خواهر تو هم در واقع تقصیر ندارد، سرکنسول گری عراق در ایران هم مقصر نیست؛ تقصیر ماست! ما مقصریم که در این هوای خوش، با این فراوانی آب، در این خاک تربت حاصلخیز و پر برکت، بذری که برگزیدیم و در زمین دل کاشتیم، ارزان و پوسیده و پوچ بود.
باور کن جاماندگی ما تقصیر هیچکس نیست، ما برای سفر آماده نبودیم...!
+ تو مجلس باشی و گریه های یه دختر بچه توجهت جلب کنه ! همش زیر لب بگه خوش به حالت حضرت رقیه ، خوش به حالت .... ازش آروم بپرسی چرا ! بگه آخه من بابام مفقودالاثر من بابام رو ندیدم وقتی میشنوی این قصه رو عجیب هوا بارونی میشه ....