رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی

هو الرحمن الرحیم
ای کاش در توانم بود هر چند مدتی که خبر شهادت عزیزانی رو که تو این نواحی و مرز و بوم
به شهادت میرسند خدمت شما بگم ...
کاش از شرم و خجالت آب بشم وقتی نمیتوانم در امنیت کامل بندگی کنم
وقتی امنیت هست وقتی ماه یحتاج هست ولی نمیتوانم مسلمانی کنم
وقتی عده ای برای وجود من و شما و این خاک , جان میدهند , آیا مدیون نیستیم ؟

سرهنگ پاسدار، روح‌الله سلطانی در مبارزه با اشرار مسلح، در سردشت، نوار مرزی شمالغرب کشور به شهادت رسید
ایشون بامداد امروز طی عملیاتی در منطقه سردشت به ندای حق لبیک گفتند
شهید سلطانی از پاسداران لشکر عملیاتی 25 کربلا، دارای دو فرزند و از اهالی روستای کچب‎کلوای بخش دابودشت آمل بود. .
در  باغ شهادت باز باز است
همچنان مردانی در میدان  نبرد، جان می دهند تا من و شما در  امنیت باشیم



+ بـالـی دهـید بـه وسعت هفت آسمان مـرا ...
من هرچـه مـیدوم بـه شهـیـدان نـمـیـرسم ...


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

وقتی سخن این شهید افغانستانی عزیز رو میخونی !
شما رو نمیدونم دلم میخواد برای احوال خودم
برای حال و جسم خرابم پر از گناه , پر از معصیت , پر از هوای نفسانی زار بزنم !
من چیکار کردم برای مولا ؟
الا اینکه فقط دل شکستم !!!

مزار مطهراین شهید در بهشت معصومه است
هر از گاهی از اتوبان قم - تهران عبور میکنن
زیارت شهدای مظلوم و غریب افغانستانی و پاکستانی مدافع حرم رو از دست ندید ... +
از طرف ما جــــــامونده ها که خیلی خیلی دوریم ! زیارت کنید و دعامون کنید 



+ ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند


  • سیــــده گمنــــام

" برادر شهیدم..
سلام مرا به امام حسین(ع) برسان
دستهای خالی ما را بگیر
به ما شهادت بده
خیالت راحت، ما سیدعلی را تنها نمیگذاریم... "


از دلنوشته های مردم بر روی تابوت شهدای غیرت



  • سیــــده گمنــــام
هو الرحمن الرحیم

یا بَنیّ اذهبوا فتَحسّسوا من یوسف...یوسف/۸۷

بروید دنبال یوسف بگردید...  
      

 

+توی کوچه های شهر ما ,خانه هایی هستند 
که همیشه صبح های جمعه , جلوی درشان آب و جارو شده است....

+ همه ی غروب ها و بی خبری ها و چشم به راهی ها و بغض ها و دلتنگی های عالم یک طرف
غروب های جمعه یک طرف...




  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

مهمون ها که رفتنــد،
افتـاد به جـونِ ظــرف ها. گفت:من می شـورم تو آب بـکش
گفتـم: بیـا بـرو بیــرون خـودم می شورم
ولی گوشش بدهکـار نبــود.
دستشو کشیـدم و از آشپزخانه بیرونش کــردم ,و لی باز راضـی نشـد.
یه پارچـه بست به کمـرش و شـروع کـرد به شستــنِ ظــرف ها.
تموم که شـد رفت سراغِ اتاق ها و شروع کــرد به جــارو کــردن و گردگیــری کردن.
می گفـت :
من میــرم جبــهه تو دست تنـها هستـی شرمنــده تو هستــم که بار زنــدگی روی دوشـت سنگینــی می کنـه، حلالم کـن !

• شهید علـی بینــا • 



  • سیــــده گمنــــام


سخنگوی گروه وهابی داعش عکس زیر رو منتشر کردن و اعلام کردند :
بعد از عراق نوبت حمله به ایران است شیعیان ایران را به خاک و خون می کشیم...


ما هم در جواب به گروهک تکفیری داعش اعلام میکنیم که :

بسم رب شهدا و الصدیقین
اگر می خواهید برای فرزندانتان خاطره ای از خود بجای بگذارید هرچه سریعتر به خانه های خود بازگردید...
بی شک اگر پایمان به امر ولی و امامان به میدان نبرد باز شود
به خدا سوگند که مادرانتان از بدنیا آوردنتان خود را لعنت می کنند.
چرا که قرن هاست جوانان شیعه برای انتقامی شدید از قاتلان حسین (ع) شمشیرهای خود را تیز نگه داشته اند...
والله که اگر پایتان به حرم امام حسین (ع) برسد
سرهای بریده شما را برای حرم حضرت زینب (س) پیشکش خواهیم کرد
و یقینا نماز ظهر را در بقیع اقامه خواهیم کرد
لبیک یا حسین (ع)
به شما هشدار می دهیم
اینجا عراق نیست... اینجا سوریه نیست... اینجا ایران است...
اینجا رهبری همچون امام خامنه ای دارد


  • سیــــده گمنــــام

چه دوران خوبی داشتیم ؛
وقتی اول به "خدا" اشاره می کردیم
و بعد صحبت می کردیم..

دوران دانش آموزی


+ میخوام امروز ببرمتون به زمان خیلی دور , زمانی که تصورش شیرین !
زمانی که خیلی باهاش خاطره داریم
زمونی که خیلی پاک بودیم
زمونی که بلد نبودیم اشتباه کنیم
زمونی که ....



برای دیدن ویدئو این صوت به اینجا مراجعه کنید +


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

شهید محمدرضا حقیقی را می شناسید؟
همان شهیدی که خنده او در هنگام دفن پیکر مطهرش مشهور است.

 

محمدرضا چهارسالگی ات یادت هست؟
آن هنگام که اولین حرف زشت را در خیابان شنیده بودی،
بغض کرده بودی که حرفی را شنیده ام که اگر بگویم دهانم نجس می شود!
تو در چهارسالگی ناپاکی باطنی را از کجا می فهمیدی؟
یا سیزده سالگی اش
دوستانش گفتند که وقتی نماز جماعت تمام شد و همه رفتند محمدرضا سر گذاشت به سجده
و مدتی همان جور ماند خشکش زده بود هرچه صبر کردند او سر از سجده بر نداشت یکی از بچه ها گفت خیال کردیم مرده!
وقتی بلند شد صورتش غرق اشک بود از اشک او فرش مسجد خیس شده بود .
پیرمردی جلو آمد و پرسید : بابا ! چیزی گم کرده ای؟
پاسخ شنید نه پرسید چیزی می خواهی پدرت برایت نخریده؟ سری تکان داد که نه
پرسید : پس چرا اینجور گریه می کنی؟
گفت : پدر جان! روی نیاز ما به خداست اگر من در سجده مرادم را نگیرم پس کی بگیرم؟

در گوشه ای از دفتر خاطراتش شعر زیبای حافظ را به خط خوش نوشته :
روز مرگم نفسی وعده ی دیدار بده
وانگهم تا به لحد خرم و دلشاد ببر
چه کسی می دانست این دعا مستجاب خواهد شد؟
اجابت این دعا همان و آن خنده ی دندان نما همان


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

برای تهـیه ی مهمات عملیات ،باید حاج احمد متوسلیان رو می دیدیم .
رفـته بـودیم اتـاق فرماندهی ،اما نبود !
یکی از بـچه ها گـفت: "فـکر کـنم بـدونم کـجـاست."
ما رو بـرد سمــت دسـتشوئــی ها و دیدم حاج احمد اونجاست
داشت در نهایت تواضع دستـشویی ها رو تـمیز می کـرد
رفتم سطل آب رو ازش بگیرم اما نـداد.
گفـتم: « شمـا چـرا حاجی؟!»
همــین طـور کـه کار می کـرد، گفت: « یادت باشه ! فرمانده موقع جنگ برادر بزرگـتر همه حساب میشه
و در بقیــه ی مـواقـع ، کوچک ترین و حقیرترین بـرادر اون ها »

با راویان نور 3 / صفحه148


+ شهید عزادار نمی خواهد؛ رهرو می خواهد



  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

شهیدی بود که همیشه ذکرش این بود:
یابن الزهرا
یا بیا یک نگاهی به من کن
یا به دستت ما در کفن کن .

از بس این شهید به امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) علاقه داشته است.
بعد به دوست  روحانی خود وصیت می کنداگر من شهید شدم دوست دارم در مجلس ختم من تو سخنرانی کنی
آن روحانی می گوید ما از جبهه برگشتیم وقتی آمدیم دیدیم عکس شهید را زده اند
پیش پدر و مادر آمدم گفتم این شهید چنین وصیتی کرده است آیا من می توانم در مجلس ختم او سخنرانی کنم؟
آنان اجازه دادند
در مجلس سخنرانی کردم بعد گفتم ذکر شهید این بوده است :

یا بن الزهرا

یا بیا یک نگاهی به من کن
یا به دستت مرا در کفن کن

وقتی این جمله را گفتم ، یک نفر بلند شد و شروع کرد فریاد زدن . وقتی آرام شد گفت:
من غسال هستم دیشب آخرهای شب به من گفتند یکی از شهدا فردا باید تشییع شود
و چون پشت جبهه شهید شده است باید او را غسل دهی
وقتی که می خواستم این شهید را کفن کنم دیدم یک شخص بزرگواری وارد شد گفت:
برو بیرون من خودم باید این شهید را کفن کنم.
من رفتم . در وسط راه با خود گفتم این شخص که بود و چرا  مرا بیرون کرد .
با عجله برگشتم و دیدم این شهید کفن شده و تمام فضای این ساختمان غسال خانه بوی عطر گرفته بود.
از دیشب نمی دانستم رمز این جریان چه بود و آن آقا که بود ؛ اما حالا فهمیدم

منبع: کتاب روایت مقدس صفحه 96
به نقل از نگارنده کتاب میر مهر(حجه الاسلام سید مسعود پورآقایی) صفحه117


+
هر چه زمان می گذرد،مردمان زمین افسرده تر می شوند!!!
این خاصیت دلبستگی به زمـــــان است…

خوشا بحـــال آنان که؛ به جای زمـــان،
به صاحــــب الزمــــان دل بسته اند…


  • سیــــده گمنــــام