رفاقت به سبک شهید

()

رفاقت به سبک شهید

جوانی عکس خودش را نزد امام(ره) فرستاد وگفت:
یک نصیحتی برای دنیا وآخرت به من کنید
امام نوشتن:
«انا لله و انا اِلیه راجعون»
ما مال خدائیم!
آدم مالِ کسی را صرف دیگری نمیکند...

بایگانی

۵۲ مطلب با موضوع «کربلا» ثبت شده است

هو الرحمن الرحیم
آرام چشمهایت را ببند
و به تصویر بکش عشق را ، در دو طرفت دو گنبد طلایی

می دانی یکی برای حسین «ع» است و دیگری برای جان حسین«ع»
وزش نسیم بوی سیب را به مشامت می رساند و چکه میکند چشم آسمان
اصلا گویی ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند که تشنه ات کنند
تشنه میشوی ، تشنه ی یک سلام

به خود بیا تو اینک در بین الحرمینی ، دست ادب روی سینه بگذار و سلام کن !
سلام آقای تشنه لبم ...

برگرد سلام کن
سلام سقای دشت کربلا...
دیگر پاهایت نای ایستادن ندارند نه ؟؟؟
سر به سجده بگذار به یاد سجاد «ع»
باران شدت میگیرد ، به چه فکر میکنی ؟؟ که اینگونه اشک میریزی
به چه فکر میکنی؟؟به لبهای خشکیده ؟؟ به گلوی پاره پاره ؟؟ به تن اربا اربا؟؟
به دست های بریده و چشمان تر از خون؟؟ به موهای سفید و روی کبود گل سه ساله؟؟
به سر بریده یا به ندای بنی بنی بنی؟؟؟
اما از من میشنوی به یک چیز دیگرهم فکر کن ، حدس زدی چه میخواهم بگویم؟؟
آری به دل زینب«س» فکر کن

بلند شو تل زینبیه انتظارتو را میکشد. طاقت دیدن داری؟؟ چه میبینی ؟!
زینب «س»آن روز چیزی جز زیبایی ندید

امروز مدافعانش را به خاطر دل عمه جان دعا کن برای عباسهایش +
دست حرامی ها به حرم نخواهد رسید
شاید ندانستی اما حال کبوتر دلت به سوریه و حرم بی بی پر کشید , به عمه جان سلام کردی؟؟
زیارتت قبول
التماس دعا

بانو
حاج عماد،سایه سر

دردانه ات،
جهاد

و حالا غم برادر...

غبطه میخورم به مقرب بودنتان ... +

راستی

چقدر مرا یاد روضه های یک زن می اندازید...یاد کربلا

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

94/11/11
یکشنبه
الان ساعت 19 یکشنبه است
*شنیدستم سلیمانی  ز یک مور,قبول تحفه کرد ای مرتضی نور
من آن مور ضعیف و ناتوانم, قبولم کن که من بی سرپناهم*
شاید این آخرین نوشته ام باشد
تا یار که را خواهد و میلش به که باشد
اگر من رفتم، التماس می کنم اونایی که منو به عنوان دوست قبول داشتن،
توی مجالس آقا اباعبدالله به یادم باشن. منم یاد کنید.تو رو به حضرت زهرا قسمتون می دم
فراموشم نکنید تو هیئت. دلم روضه می خواد
دلم روضه حاج ابوالفضل می خواد. دلم می خواد حاجی روضه حر برام بخونه.
من چو حر روسیاهم قبولم کن
قبولم کن، شهیدم کن
ولی آقا مثل حر راه بروی شما نبستم، ولی نوکرت بودم

آخرین یادداشت شهید مدافع حرم سعید علیزاده برمی


مهربان اربابـ حسین جان آرام جان ها , عموجان ابوالفضل عبــاس
همه جا جشن و سرور است به پا
اما سهم عاشق شمـــا ،این بار هم گریه است...
من و یک ربنا و دیگر هیچ..
ببریدم کربلا و دیگر هیچ....

+راستی شمایی که اینجا رو میخوانی اگه لباس مقدس سبز پاسداری به تن دارید
خوش به سعادتتون , بدانید در حسرت همین لباسم +

روزتان مبارک

حسین سلطان عشق،عباس ساقی عشق،زینب شاهد عشق و سجاد راوی عشق.
کاروان عشق در راه است و خود “عشق”نیمه شعبان خواهد آمد…

اعیاد شعبانیه مبارک


بابا جان , حضرت ماه روزتان مبارک +

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

هرکس در شب جمعه شهدا را یاد کند
شهدا نیز او را در نزد حضرت اباعبدالله الحســــــــــین علیه السلام یاد میکنند...

شهید مهدی زین الدین



قرار بود این پست دیشب گذاشته بشه ولی خوب نشد ! ان شالله یادگاری برای شب جمعه دیگه
عمری باشه ; شهدارو شب های جمعه فراموش نکنیم
با اجازه شما بزرگواران چند روزی خدمتتون نیستم یه مسافرت کوتاه و برگشتنی ان شالله اعتــــکاف
برای همین اگه عمری باقی باشه هفته دیگه بعد اعتکاف خدمتتون خواهم بود
منتظران یار ، فصل عاشقیست...فصل پربهای تنهایی...فصل خوش اعتکاف!


رفیق نیمه راه نیستم , میشناسید مرا ; نامتان را نوشتم
دعاگوی همه اهالی رفاقت به سبک شهید هستم


بر قلب خود گویم تمـام درد ها را , بـغـض تمامی غروب جـمـعه ها را
صـبرِ،تحـمل هم گـمانم،خـسته گشته , اَینَ الحَسَن؟ اَینَ الحُسین؟ پروردگارا

خدایا شهدا در انتظارند


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم


تواضع حاج عباس کریمی در بین بسیجیان تهران معروف بود
بارها دیده بودیم که مانند یک بسیجی ساده عمل می کرد به احترام بسیجیان از جا بلند می شد و ...
از دیگر ویژگی های او علاقه شدید به مادر سادات ، حضرت زهرا (س ) بود
اصلا" شنیدن نام زهرا برای او آرامش بخش بود
به همسرش بعد ازدواج گفته بود : و
قتی برای خواستگاری آمدم بار سنگینی بر سینه ام احساس می کردم !
اما وقتی شنیدم نامت زهراست آرام شدم
حاج عباس فرزندش در بیمارستان حضرت زهرا ( ص ) به دنیا می آید
به همسرش می گوید : رمز زندگی ما نام حضرت زهرا (س) است .
در فتح المبین با رمز یا زهرا (س) مجروح شدند
حاجی در عملیات بدر هم که رمزش یا فاطمة الزهرا (س) بود در حالی که وصیت کرده بود
در بهشت زهرا ( ص ) دفن شود جلو رفت
پاتک عراق ترکش بزرگی به سرش اصابت کرد و او به قافله نور ملحق شد

شهید عباس کریمی
کتاب مهر مادر چهل روایت از ارادت شهدا به مادرشان حضرت زهرا (س) و عنایت حضرت به شهدا
(توصیه میکنم این روزها ایام فاطمیه حتما مطالعه کنید )


آقای دولابی نقل می کردند:
روزی در حرم سیدالشهدا علیه السلام مقابل ضریح آن حضرت دستم را به نشانه گدایی بالا آوردم
و به حضرت عرض کردم اگر سینه مرا از علم پر نکنید قسم به مادرت زهرا دستم را پائین نخواهم آورد.
بعد از این التجا به در گاه سیدالشهدا علیه السلام دیدم که قلبم در سینه پر شده است.
بعداز این اتفاق که هفتاد سال از آن می گذشت آقای دولابی هر روز سه ساعت درس اخلاق داشت
که هیچکدام از شاگردانش که در طول این مدت پای درس ایشان بودند نمیتوانند ادعا کنند که یک
مطلب تکراری از زبان آقای دولابی بیرون آمده باشد.
همیشه قبل از شروع صحبت میگفتند والله نه شما میدانید که من میخواهم چه بگویم و
نه من میدانم که چه میخواهم بگویم،پس ببینیم خدا چه می خواهد


+شب جمعه , کربلا , حضرت مادر .... خوش به حال زائر بارانی عزیز +


فاطمیه ها
صدای فاطمه را می شنوم که نیمه های شب درب خانه دلم را می زند تا برای یاری علی قدمی بردارم!


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

هر هفته توی خونه روضه داشتیم وقتی آقا شروع می کرد به خوندن ،
تا اسم امام حسین می اومد حاجی رو می دیدی که اشکش جاری شده
حال عجیبی می شد با روضه امام حسین  علیه السلام . انگار توی عالم دیگه ای سیر می کرد.
یه بار وسط روضه، مصطفی رفته بود بشینه رو پاش؛ متوجه بچه نشده بود، انگار ندیده بودش.
گریه کنون اومد پیش من. گفت:
«بابا منو دوست نداره. هر چی گفتم جوابم رو نداد.»
روضه که تموم شد، گفتم:« حاجی، مصطفی این طوری می گه.»
با تعجب گفت:« خدا شاهده نه من کسی رو دیدم نه صدایی شنیدم.»
از بس محو روضه بود...

همسر شهید حاج عبدالمهدی مغفوری

+ امشب توفیقی شد
حسینیه علی بن موسی الرضا شهرمون ! حاج آقای عابدینی داشتند صحبت میکردن کل مسجد و حسینیه منقلب شدند ! مطلب رو برای شما هم میزارم استفاده کنید

روزی پیغمبر خدا حضرت محمد(ص) از قبرستانی عبور میکردند, دیدند از داخل یکی از قبرها صدای نعره ای می آید.آمدند بالای سر قبرو  فرمودند :ای بنده ی خدا بلند شو ,قبر شکافته شد جوانی از قبر بیرون آمد , از تمام بدن این جوان آتش بیرون میزدرسول خدا فرمودند:ای جوان تو از امت کدام پیامبری که اینگونه عذاب میکشی؟عرض کرد یا رسوالله از امت شما پیامبر دلش به حال جوان سوخت
پیامبر فرمود:تارک الصلات بودی؟جوان گفت:نه یارسولله من پنج وعده نمازم را به شما اقتدا میکردم
پیامبر:روزه نگرفتی؟جوان: یارسولله نه فقط رمضان بلکه رجب و شعبان و رمضان رو هم روزه میگرفتم.
پیامبر فرمودند:ای جوان حج نرفتی؟گفت:مستطیع نشدم .پیامبر اکرم سرش را بالا گرفت و فرمود:
خدایا من نمیتوانم عذاب کشیدن امتم را ببینم ,این جوان چرا اینگونه عذاب میکشد؟خطاب رسید این جوان آق مادر شده تا مادرش رضایت ندهد عذاب همین است .پیامبر به سلمان، ابوذر و مقداد مفرماید بروید مادر این جوان را پیدا کنید.رفتند مادرش را پیدا کردند.یک پیرزن ضعیف و رنجور ومریض احوال بود
رسول خدا باز امر کرد قبر شکافته شد جوان از قبر بیرون آمد پیامبر فرمودند:مادر ببین پسرت چطور دارد عذاب میکشد بیا از سر تقصیر پسرت بگذر و حلالش کن.مادر جوان:سرش را بالا گرفت و گفت:ای خدا اگر حق مادری بر گردن این پسر دارم لحظه ب لحظه عذاب پسرم رو زیاد کن و کم نکن!تمام بدن این جوان آتش گرفت رسول خدا فرمودند:پسرت مگر در حق تو چه بدی کرده که تو لحظه ب لحظه نفرینش میکنی؟عرض کرد یا رسولله من با زنش یک روز در خانه مشاجره کردم دعوایمان شد،از راه رسید از من نپرسید چه شده من را هل داد داخل تنور آتش.سینه ام سوخت،موهایم سوخت قسمتی از بدنم سوخت، زن ها من را از آتش بیرون کشیدند لباسهایم را عوض کردند. همان سینه سوخته را دردست گرفتم در حق پسرم نفرین کردم سه روز بعد مرد. رسول خدا فرمودند:ای زن میدانی که من پیغمبر رحمت هستم به خاطر من بیا از تقصیر جوانت بگذر. سرش را بالا گرفت و گفت:ای خدا به حق این پیغمیر رحمتت قسم میدهم که لحظه ب لحظه عذاب را بر پسرم زیاد کن و کم نکن!!!
رسول خدا به سلمان فرمودند:سلمان برو به فاطمه ام بگو نه تنها علی بلکه حسن و حسین را هم بیاوردسلمان رفت خانه حضرت زهرا و به فاطمه(س) گفت:پیامبر پیغام داده است سریع بیایید.
مادر ما زهرا(س) آمد، علی(ع) ،حسن(ع) و حسین(ع) هم امدند. اول مادر ما حضرت زهرا(س) جلو رفت فرمودند:ای زن میدانی من فاطمه حبیبه ی خدا هستم , گفت:آره
فرمود:ای زن به خاطر من فاطمه از سر تقصیر جوانت بگذر. زن سرش را گرفت بالا صدا زد: خدایا به حق حبیبه ات فاطمه قسم میدهم لحظه ب لحظه عذاب پسرم را زیاد کن و کم نکن.دوباره آتش از بدن جوان بیرون رد این بار امیرالمومنین علی(ع)جلو رفت و فرمودند:ای زن به خاطر من از سر تقصیر پسرت بگذر.زن گفت:خدایا به حق علی(ع) قسم میدم لحظه ب لحظه عذاب پسرم را زیاد کن...
نوبت رسید به اقامون امام حسن(ع).امد جلو وفرمودند:ای زن بخاطر من از سر تقصیر پسرت بگذر.
زن گفت:خدایا به این غریب مظلوم تورا قسم میدم لحظه به لحظه عذاب پسرم رو زیاد کن و کم نکن.
نوبت رسید به آقای ما حسین(ع) آمد مقابل این زن ایستاد،ایشان خردسال بودند چون دامن زن را گرفته بود و سرش را گرفته بود بالا و فرمود:ای زن به خاطر من از سر تقصیر جوانت بگذر.
زن سرش را گرفت بالا یکهو دیدند رنگ از رخسار این زن پرید به دست و پای حسین(ع) افتاد و عرض کرد:خدایا پسرم را به حسین بخشیده ام. پیغمبر خدا(ص)فرمودند: که ای زن چه شد؟من،فاطمه ،علی،حسن خواستیم قبول نکردی چه شد که حسین؟ عرض کرد:یا رسوالله سرم را گرفتم بالا در حق جوانم نفرین بکنم دیدم فرشتگان در آسمان میگویند ای زن مبادا دل حسین را بشکنی



  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

همواره سعی‌مان این باشد که خاطره شهدا را در ذهن‌مان زنده نگه داریم
و شهدا را به عنوان یک الگو در نظر داشته باشیم،
که شهدا راه‌شان، راه انبیاست و پاسداران واقعی هستند که در این راه شهید شدند…
ما لشکر امام حسینیم، حسین‌وار هم باید بجنگیم،
اگر بخواهیم قبر شش گوشه امام حسین را در آغوش بگیریم،
جز این نباید کلامی و دعایی داشته باشیم که
«الّهُمَّ اجعل مَحیایَ، مَحیا محمدّ و آلِ محمد و مَماتی، مَماتَ محمّد وَ آلِ محمد»

شهید حاج حسین خرازی

+ شب جمعه , شب زیارتی ارباب , شهدا کنار ارباب
میترسم جان دهم در ره ِ این انتظار شیرین اما سخت...
اینگونه پروانه وار تر است ارباب... جان ِ ناقابلم فدای انتظار ِ زیارتت...


مومنین و دوستان سید الشهدا (ع) در روز حساب از خدا می خواهند قبل از ورود به بهشت مولایشان حسین را ملاقات نمایند.امام به دیدار محبان می آید . این ملاقات بسیار طولانی می شود.امام صادق می فرماید هردو طرف غرق تماشا هستند و هیچکدام چشم بر نمی دارند نه امام محبان خود را رها می کند نه دوستان سید الشهدا از مولای خود دل بر می دارند.ملاقات آنقدر طولانی می شود که خداوند به مأموران بهشت می فرماید این مومنین و دوستان حسینم را به طرف بهشت بکشید تا ملاقات پایان یابد.
امام صادق علیه السلام , بحار الانوار


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

یک شب توی عالم خواب دیدم جوادم بهم گفت:
مــادرم شما شبـای جمـعه دیـگه ســـرمزار من نیاین . . .!
چون ما شب های جمـعه به کربــلا می رویم . . .
وقتــی شما می آیید حضرت ابــا عبدالله الحسین علیه السلام میفـــرمایند :
شـمــا بازگردید دیدار مادرتـــان واجــــب تر است..

از زبان مـادرشهیــد جــــواد خوانجانی

+بروید به امان خدا ...
من نشسته ام کنار , تمام عهدهایمان !
و شما هم به رسم رفاقت , گاهی نگاهی کنید به پشت سر ....
کربلا , شب جمعه , کنار ارباب برای ما هم دعایی بکنید 


+ دلم خیلی گرفته بود دنبال مطلب تو کتاب ها و مجلات میگشتم برای امشب
که شب زیارتی مهربان اربابمون آقامون هستش تا رسیدم به این روایت مادر شهید ,
رفقا احترام بالوالدین رو جدی بگیرید خیلیییی !!! +

باور کنید اون روزی که پدر و مادرم برای من دعا نکنند و از من راضی نباشن شدید مریض میشم
فقط یه روز مادر اخم کرده بودند اونم چی تمام حق برای من بود ولی من تند رفتم
جوری مریض شدم بیچاره مادر هول شد,
به جدم قسم تنها وقتی می تونید به جایی برسید و عاقبت بخیر بشید (حتی شهادت)
که پدر و مادر ازمون راضی باشن .......
از امشب بیایین رفقا عهد ببندیم که احترام پدر و مادر رو نگه داریم !
جلوشون هیچ وقت بی احترامی نکینم و مودب باشیم (حتی سعی کنیم پامون رو جلوشون دراز نکنیم)
هان ! چیه ! باشه بابا ! چه خبر میگی ؟ (همه رو بزارید کنار فقط و فقط چشم )
هر روز دست پدر و مادر رو ببوسیم
قبل از اینکه اون ها ازما بخوان یه کاری رو خودمون بلافاصله انجام بدیم
تا زمانی که بلد نباشیم احترام پدر و مادر رو نگه داریم نمیتونیم احترام پدر عزیزمون آقا امام زمان رو
نگه داریم نتیجه اش میشه با گناهانمون با بی ادبی هامون دل آقا رو میشکینم

  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

با یه عده طـــلبه آمدند قم
همه شهــــید شدند الا محــــسن
خواب امام حسیــــــن'ع' رو دیده بود
آقــــــا بهش گفته بودند : "کارهات رو بکن این بـــار دیگه بار آخــــره "
یه ســـــربند داده بود به یکی از رفقاش، گفته بود شهید که شدم ببندیدش به ســـــینه ام
آخه از آقا خواســـتم بی ســر شهید شم , با چند تا از فرماندهان رفته بود توی دیدگـــــاه.
گلوله 120خورده بود وسطـشون
جنـــــازه اش که اومد،ســـــر نداشت.
سربند رو بستیم به سیـــنه اش..روی سربند نوشته بود ؛
"أنا زائر الحســــــین ع"

شهید محسن درودی



چون مسیر نیست من را کام او عشق بازی می کنم با نام او


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

 ای کسانیکه به زیارت مولایمان شرفیاب می شوید::
از قول جاماندگان اربعین به مولایمان بگویید::::

ای آقایی که قوانین عبور رادرمرزهابه هم میزنی
 وقانون عاشقی راحاکم میکنی !

کنارپل صراط منتظر
کرمت می مانیم تا بیایی و قوانین عبور را کناربزنی وعاشقانت را بی حساب عبور دهی...




غم میخورم برای دل رهبرم که هست
تنها طلایه دار زیارت نرفته ها


  • سیــــده گمنــــام

هو الرحمن الرحیم

استاد امروز کلاس را زود تعطیل میکند و من از این بابت خیلی خوشحالم برعکس روزهای دیگر  ...
سردرد هایم باز شروع کردند به بازی گرفتن ,کاش میفهماندم به این سرد درد که من به اندازه کافی
زجر میشکم توروخدا تو دیگه شروع نکن ...
طوری تند تند پله های دانشگاه رو پایین می روم انگار قراره برای همیشه از اینجا خلاص شوم ولی با خودم میگم :
از چی فرار میکنی هفته دیگه همین ساعت دوباره باید تحمل کنی
و من خسته تر از همیشه با دلی پر و با بغضی که هر ان منتظر ترکیدن میگم اخه تا کی ! تا چند هفته ؟
همه صحنه ها درست جلو چشمم شروع میکنند به رژه رفتن , لبانم را گاز میگیرم تا گریه ام نگیرد
چرا این 3 , 4 سال به این مسئله عادت نکردم ؟!
صدایشان هنوز در گوشم میپیچد طنازی ها و خنده هایشان , لاک های جیغ ! لباس های ناجور ...
خنده های استاد
-خانم بانوی گمنام شما چرا ساکتید ؟
حق داشت !
تنها کسی که فقط سرش پایین و بی توجه به او بود فقط من بودم و این برای کل کلاس خوشایند نبود
صدای خنده و طنازی که به جای گفتن "شما " به استاد "تو" گفته میشد ازارم میداد
و در اخر بابت این بی طنازی و نداشتن لاک های جیغ و همراه نبودن با ان ها در خنده های اتشفشانی محکوم میشدم
محکوم به این که " محجبه ها ساکت و افسرده هستند ...
سرم را تکان میدهم عمیق نفس میکشم مثل همیشه به او پناه میبرم "لا حول ولا قوه الا بالله العلی  العظیم "
ارام میشوم مثل همیشه ارامم میکند

از دور او را میبینم ! تا رسیدن به او همه چیز از ذهنم عبور میکند (+)
خیلی وقت اورا ندیده ام ! دستش رو میگیرم و میکشانمش و به نماز خانه میبرمش
حالا هیچکس نیست من و او تنهاییم
ریحانه ؟ ریحانه واقعا خوتی ! چنان در اغوش میگیرمش که انگار خواهر گمشده ام را یافته ام
و او گریه میکند
دوباره نگاهش میکنم , همان دخترکی که نمیتوانستی چهره واقعی اش رو از پشت هزاران مواد ارایشی ببینی اش
حالا جلویت نشسته ساده ساده و دوست داشتنی چقدر با چادر شبیه فرشته ها شده بود
راستش این صحنه ها رو تو فیلم ها دیده بودم و همیشه مسخره میکردم ولی اخر بر سرم امد
فقط به هم نگاه میکردیم و گریه ... انگار حرف های همدیگه رو بدون اینکه به زبان بیاریم میفهمیدیم
حق بدهید دلتنگی بد دردیست
چیکارا میکنی ریحانه ! و او ارام و شمرده قصه زندگی اش را بیان میکند
و من محو حرف ها و خوشبختی هایش می شوم
چقدر عوض شده !حرف هایش , رفتارش ! با وقارتر شده
چقدر عوض شدی ریحانه !
تایید میکند حرفم را میگوید همه میگویند ... من از لحظه توبه ام عوض شدم و همسرم تو این راه
خیلی کمکم کرد , بانوی گمنام من به ارامش در زندگی ام رسیدم
پای حرفم هستم بانوی گمنام , من با خدا معامله کردم و واقعا هم سود کردم
از سختی های زیادش در زندگی حرف میزد چنان با ارامش و با توکل از مشکلاتش میگفت که من
واقعا شرمنده شدم ... چقدر ریحانه بزرگتر شده بود
از هر دری حرف زدیم
تا اینکه گفت : یکی از ارزوهای زندگیم داری اتفاق میفته ...
جوری گفت که من نگران گفتم ریحانه چی شده ؟!
دارم پیاده با علی آقا میرم کربلا , خود امام حسین دعوتم کردن قرار نبود برم ...
و من زار بود که میزدم دست هاش رو گرفتم چی می تونستم بگم ؟!
فقط گریه میکردم
با هزار مصیبت از هم جدا شدیم و من اومدم خونه
شب بود با گریه داشتم مداحی گوش میکردم اصلا چی شد امسال جاموندم ؟!
" چندتا از دوستانم دارن میرن کربلا , مامان , بابا شما اجازه میدید منم برم ...
میتونی بری عزیزم , مامان شما الان جدی داری میگی ؟ بله چرا که نه , تنها که نمیخوای بری نزارم
و من واقعا حال خودم رو نمیفهیدم
تو اتاق کتاب به دست مثلا دارم درس میخونم فکرم همش به سفر کربلا بود باید فردا اول وقت میرفتم پیش خانم ... میگفتم منم ثبت نام کنید ! مامان میاد تو اتاقم یه خورده این پا اون پا میکنه ... مامان چیزی شده ؟ بانوی گمنام میشه منم ببری کربلا ! مامان اخه شما با این وضعیت نمیتونید اصلا نمیشه !خوب مادر جان با ویلچر میام شما یه کم کمکم کنید میتونم , مامان با این وضعیت شما به خدا نمیشه
! اخه مادر شما بری کربلا من بمونم دق میکنم ....
تحمل گریه ها و حصرت مادر برای من خیلی سخت بود !
تصمیم سختی بود ولی رضایت مادر برام از هرچیزی واجب تر
عزمم رو جذم کردم بغلش کردم و بوسیدمش ;اخه مادر من , مگه میشه من برم کربلا شما تنها بمونید و غصه بخورید ! کی گفته من برم شما بمونید , ان شالله به بابا میگم بعد امتحاناتم بابا ثبت نام کنن همگی با هواپیما میریم اینطوری شما هم راحت میتونید برید زیارت اذیتم نمیشید
من اصلا نمیرم کربلا همینجا میمونم ان شالله بعد امتحانات  همگی با هم میریم
بدون شما اصلا زیارت برای من نمچسبه , صفای زیارت به اینه که شما با من باشی دم ورودی حرم بگم به ارباب , آقا جان ببینید با مادر اومدم به حرمت مادرتون دست خالی ردم نکنید
بغلش میکنم پیشانی اش رو میبسوم انقدر میگویم و حرف میزنم تا لبخند را به روی لب هایش میبینم
اربعین کربلا ...... نشد جاماندم
ان شالله با مادر "

صدای پیام که میاد باز میکنم


ای رفیقان که سوی شهر حسین در سفرید
این دل غمزده و زار مرا هم ببرید
زیر یک پرچم و بیرق همگی سینه زدیم
شرط و انصاف نبوده که شما ها بپرید
فکر این مساله بدجور خرابم کرده
که چرا شاه کرامت دل من را نخرید
من شنیدم که در این خانه بد و خوب یکیست
ولی فهمیده ام انگار شما خوب ترید
و ببالید به خود چون که رسیدید حرم
بین خوبان زمان از همه خوبان به سرید


  • سیــــده گمنــــام